٢٨ / شهریور
ــ
امروز بیشترِ اون حرفایی رو زدم که فکر میکردم وقتی بزنمشون که میخوام همه چیز رو تموم کنم. وقتی که دیگه دارم خودمو برات نیست و محو میکنم.
درد داشت. گریه کردم. جنگیدن برای خودم رو دوست ندارم. مقابل تو جنگیدن رو دیگه اصلا دوست ندارم.
درد داشت. دردمو نفهمیدی. محسوس نبود برات. راهتو جدا کردی انگار. نمیشنوی صدامو. گفتم داری باهام غریبه میشی ولی گفتی تو هنوز منو میشناسی. دلگرم کننده بود اما زخمم رو خوب نکرد. حرفام، هنوزم برام درد دارن.