🎵🎼گُلوَنی💥Laki🎶🎶

#شعر
Channel
Logo of the Telegram channel 🎵🎼گُلوَنی💥Laki🎶🎶
@AlshtariiiPromote
11.74K
subscribers
5.44K
photos
8.36K
videos
411
links
بِسمِ اللهِ الرَحمنِ الرَحیم به کانال زیبای #گلونی_Laki🎶 بپیوندید. تابع قوانین #جمهوری_اسلامی_ایران 🇮🇷l ▪ #موسیقی_مور🎼 ▪ #شعر_لکی📜 ▪ #کلیپ_عکس🎥 ▪ #پروفایل_لکی📸 ▪️ #طنز_مطالب_مفید📃 آیدی مدیر
دلی دیرم گِه بی همدم نِموسی
ئِی ژیرِ پا سگینی خَم نموسی

دلی دیرم چوی ریوارِ پژاری
ئِی جایی موسیا وا هم نِموســی

*موسیا : می ایستد
*وا : باد
#شعر_لکی
#محمدرضا_حسنوند(ریوار)
#صوتانه_خیر



🎼 🍁 #گلونی_Laki 🍁🎶

🟠 @Alshtariii  🔥
گِزیلِک هر دو چئمم فرشِ پاتَه
وِرِئ هر لا بچین ای کَلکه جاته

خدا اَر دَم تو ناسئ لِمرِ عیسا
دَمِت ساریژ و ماچِت انگِلاته

#رضا_رضایی
#شعر_لکی

🌿🍃 #گلونی_Laki 🌺🎵

🟢 @Alshtariii
#شعر_لکی

چَه بوشم ای دوس، ئـی حال خراوِم
بـــوری دم تقــه که، بیه جواوم
مه چوی ویَر ئـی وهارل بی تو ای یار
مچم ئــی راخِ کِور کویَ  مَتـــاوم

ترجمه :

از حال خرابم چه بگویم ای دوست
بیا با من گفتگو کن و پاسخم را بده
من  همانند برف در بهاران بی تو ای دوست
فرود می آیم و در سنگریزه ارتفاعات کبیرکوه ذوب و ناپدید می شوم

شاعر: رشید آزاد بخش


🌿🍃 #گلونی_Laki 🌺🎵

🟢 @Alshtariii
دردت بکوی ار گیانم
ار بَن بَن سخانم
هر صو شکت وه خنه
باینو بیونه میمانم
لکی بوشین صوته خیر
وه ناز ای هام زوانم
چیو تیولِ سونز رنگین
چنگ بین ار آسمانم
(وَ نیورت آشنا که هم روژ و هم بیانم)

#خدیجه_خانمرادی
#شعر_لک



صوتو وخیر

🍃 #گلونی_Laki 🌺🎵

🟢 @Alshtariii
چمر اَر سر چمر ...خم اَر سر خم
دلم لافاوه چوی اَسرم گلا دَم؟
خدا دیری اِ دس بنه مگیری...
خدا هیزر مه جز تو کی هنا کم؟
خدا هیزر اَژ ای خاو نهاته
که خوین دل زمینت آ نموسه

#راضیه_فولادوند
#شعر_لکی


🌿🍃 #گلونی_Laki 🌺🎵

🟢 @Alshtariii
برشن ساقی اجازه نگر
پیاله چیملت اج سیل بکه پِر

#مهدی_زینی
#پروفایل_لکی
#شعر_لکی


🌿🍃 #گلونی_Laki 🌺🎵

🟢 @Alshtariii
#شعر_لکی

دلِ شکیا گِ دی رَنَه نِمِتئ

خریوی، بئ کسی، خَنَه نِمِتئ

بِسلمونَل، چیَخه کافرینو

دِتِ بئ باوه گِ طَنَه نِمِتئ


#علی_عدالتجو

📷تصویر برنده جشنواره عکس "گریتر لین آمریکا"
معروف به "دختر آتش" از آئینِ سنتی "گِل مالی"
روز عاشورا در خرم آباد


🌿🍃 #گلونی_Laki 🌺🎵

🟢 @Alshtariii
توی لکی به جای دلتنگتم میگن؛
"دِلم ویرتَه مَکِه"   (  دلم یاته مه)
            
یعنی : دلم یادت رو کرده .

یه جایی تو اوجِ درماندگی و هجری که آدما از نبود دیگری میکشن، سلول به سلول قلب آدما برخلافِ روال معمول وظایفشون، تبدیل میشن به واحدِ دلتنگی و مُدام موجِ عظیم پیام هایِ عصبیِ دلتنگی چهار کُنجِ قلبتو درگیرِ این واقعه میکنه و لُب به لُبِ مغز انسان لبالب، ابرازِ همدردی و فغان میشه و عصبِ بشر، این حسِ دلتنگی رو تو کلِ اعضا تزریق میکنه و اینجاست که "یاد کردنِ دل" یه معنایِ عظیم به خودش می گیره ؛
            
 {دل بی تو به جان آمد وقت است که بازآیی}


‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌿🍃 #گلونی_Laki 🌺🎵

🟢 @Alshtariii
#شعر_(لکی)

خوشالمهَ اَسگهَ هر نان ساجی بی
ای پانصد نفر یکی حاجی بی

اما ایســگتهَ حـاجـی حـاجیـهَ
ای نام پانصد نان یکی ساجیهَ

سوتون وخئر بو



🌿🍃 #گلونی_Laki 🌺🎵

🟢 @Alshtariii
در محل حرف افتاده بود که دایی عاشق شده است! سنم کم بود نمی‌فهمیدم چه می‌گویند. از مادرم پرسیدم با کلی اخم و تخم گفت هیچی نیست، داییت زده به سرش! دیوانه شده... با خودم فک کردم ای بابا بیچاره دایی‌ام، دیوانه شده. کمی که گذشت فهمیدم دختر خان هم دیوانه شده، درست مثل داییم، همزمان با هم دیوانه شده بودند. داییم دیر به خانه می‌آمد‌. هر وقت هم می‌آمد بهم‌ریخته بود. دلم برای مادربزرگم می‌سوخت، تک پسرش دیوانه شده بود. چند ماه بعد فهمیدم برای دختر خان خاستگار آمده. تعجب کردم...! آخر مگر دیوانه‌ها هم ازدواج می‌کنند ...؟ شب که داییم به خانه آمد، از دهانم پرید و گفتم ..‌.
باید می‌بودید و می‌دیدید خودش را به در و دیوار می‌زد. درست مثل همان کبوتری که با پسر اصغر نانوا در حیاط با تیرکمان چوبی زدیمش و کبوتر طفلکی وقتی به زمین افتاد هنوز جان داشت ولی از حرکاتش مشخص بود درد دارد. داییم انگار درد داشت هی به خودش می‌پیچید. با خودم گفتم ای‌وای دیوانه شدن هم مکافاتی دارد! باید مواظب باشم دیوانه نشوم. خیلی طول کشید تا بفهمم داییم ازین نارحت بود که می‌خواستند دختر دیوانه‌ی خان را شوهر بدهند. با خودم گفتم خب حق با داییم است می‌خواهند مردک را بدبخت کنند که چه؟

شب عروسی دختر خان که رسید مادرم و مادر بزرگم و پدرم، داییم را در اتاقش زندانی کردند، تا نیاید و عروسی دختر دیوانه‌ی خان را خراب نکند. داییم مدام خود را به در می‌کوبید و فحش می‌داد. به عروسی رفتیم، دخترک دیوانه بود، برعکس همه‌ی عروسها که می‌خندیدند این دیوانه گریه می‌کرد... و تمام زحمات شمسی آرایشگر را به باد داده بود. مادرم هم نارحت بود ... فکر کنم همه دلشان برای پسرک می‌سوخت. آخر شب که به خانه برگشتیم مادرم با اضطراب کلید انداخت و در اتاق دایی را باز کرد. دایی کف اتاق خوابش برده بود و مادرم هراسان بالای سرش رفت، دایی رنگ صورتش شده بود گچ دیوار. مادرم جیغ می‌زد و به سر و صورتش می‌کوبید. همسایه‌ها آمدند. قلب داییم ایستاده بود. آن روز بود که فهمیدم دیوانه‌ها قلب ضعیفی دارند، دیوانه‌های عاشق قلب ضعیفی دارند...
✍️پریسا معصومی

🌿🍃 #گلونی_Laki 🌺🎵

🟢 @Alshtariii
هَنی سُوزَه ماو هَر دار بِریایی
کِینی هَفت سالِ حُشک هَنی مَزایی

هَرچی تو بوشی هَر ماو وَه اوَه
عزیزم تو بوش اَ روژَه مایی

#ماشاالله_اکبری
#شعر_لکی


🌿🍃 #گلونی_Laki 🌺🎵

🟢 @Alshtariii
#عید_مردگان (#علَفه): سُنت قدردانی از درگذشتگان

نویسنده #مهدی_زینی

عصر یک روز پیش از شب عید را "علفه" می‌گویند که در این شب مراسمی مانند شب جمعه آخر سال برگزار می‌شود و در خور مردگان برایشان غذا و آنچه که در دنیا مورد علاقه آنها بوده می‌پزند و با توزیع خرما، شیرینی یا غذای گرم محلی برای مردگان خود طلب فاتحه می‌کنند و بر قبر آنان سبزه می‌گذارند که ‌نشان از قدرشناسی مردمان این سامان از اموات و گذشتگان خود دارد. پس از بازگشت از گورستان هر خانواده به یاد درگذشتگان خود حلوا می پزد و آن را بین همسایگان خیرات می‌کند. مرسوم است که هنگام طبخ حلوا به یاد هر یک از درگذشتگان مشتی آرد در روغن داغ ریخته و با ذکر نام او و قرائت صلوات و فاتحه برای آمرزش او دعا می‌کنند و در پایان مقداری برای گرا رادار اضافه می‌کنند گرا همان کسی است که اگر سهمیه ای نداشته باشد از خیرات مردگان بر می‌دارد و آنها را اذیت میکند مردم بر این باورند که مردگان چشم به راه خیرات هستند و در این زمان روحشان به دنیای مادی برمی‌گردند و بازماندگان خود را می‌بینند و اگر برایشان خیرات بفرستند شاد و خوشحال می‌شوند و اگر خیرات نفرستند غمگین و نفرین‌کُنان برمی‌گردند برای همین است که بعد از ذکر فاتحه می‌گویند"چیم خیرتو ئی دُما بو" (با دیده نیک به ما بنگرید) جمعه آخر سال در مناطق لک نشین به برات معروف است سنت الفه با ده روز آخر سال و اول سال نو (دو پنج روز) رابطه‌ای بسیار نزدیک دارد، پنج روز آخر سال، پنجه کوچک و پنجه آغاز سال نو، همانی است که در کبیسه محاسبه می‌شود و در حقیقت علفه، در پنجه کوچک پایان سال اجرا می‌شود، به زبان زرتشتیان در ده روز فروردیان یا فروردینگان بهشتیان و نیز دوزخیان به گیتی می آیند، بهشتیان شادان و دوزخیان ترسان از بیم بازگشت در خانه های خود و نزد بازماندگان خود می مانند. از این رو، برای شادی روان آنان نیایش و آیین ویژه ای برگزار می‌شود، حسن خنجی در کتاب تاریخ ایران صفحه‌ی هفتاد می‌نویسد: «در یکی از آخرین روزهای اسفندماه (ماهِ مقدس) برای استقبال از فرَوَهرها مراسم باشکوهی توسط مردم با افروختن آتش در آن شب بر فرازبلندی ها به قصد روشن نگاه داشن سطح زمین همراه بود (اکنون چارشنبهِ سهران) سپس درروز سیزده فروردین برای بدرقۀ فرَوَهرها به دشتها می‌رفتند و جشن برپا می‌کردند».



🔥☃️ #گلونی_Laki 🌪🎵

🔵 @Alshtariii 💥
🎵🎼گُلوَنی💥Laki🎶🎶
🥀پارت پانزدهم🥀 @Alshtariii روزی که داشتن نسرین رو میبردن پسری که عاشقش بود و قراربود به زودی بیادخاستگاریش از دور رفتنش رو نگاه میکرد،بااینکه هرگز خودم عشق رو تجربه نکرده بودم اما حالا خوب میتونستم حس برباد رفتن آرزوها رو درک کنم،حسی که الان نسرین و این پسر…
🥀شانزدهم🥀
کم کم رابطم با نادر بهتر شده بود اما خب همچنان رفیق بازی هاش رو داشت،خیانت هم ظاهرا نمیکرد اگرهم میکردکه خب من متوجه نمیشدم،همین که عین قبل علنا تو روم خیانت نمیکرد برام کافی بود،همچنان با خانواده‌اش زندگی می کردیم نزدیک به ۱۰ سال گذشته بود اما ذره‌ای رابطه مادر شوهرم با من تغییر نکرده بود چه بسا بدتر هم شده بود اصلاً چشم دیدنم را نداشت و سرکوفت هاش تمومی نداشت این آخرا دیگه دست به سیاه و سفید هم نمیزد و من دیگه کلا کلفت خونه بودم و انگار دیگه کاملاً به زندگیم عادت کرده بودم و به اون صورت سخت نمی‌گرفتم،اما وضع نسرین روز به روز بدتر می شد قبلاً گفتم که رسم نبود دختری که به جای خون میره تا آخرین لحظه عمرش به خونه پدرش برگرده یا طلاق بگیره و حتی اگر همسرش هم بمیره اون باید پیش همون خانواده بمونه،خانوادش میتونستن سالی یک بار برن به دخترشون سر بزنن که اون هم بعدش دختر بیچاره کلی باید حرف و حدیث از خانواده شوهرش می شنید پس در واقع سر نزدن شون خیلی بهتر از سر زدنشون بود،مثلاً خانواده من هر سال عید میومدن به من سرکشی می‌کردند یکم پیشم میشستن و میرفتن که بعدش کلی مادرشوهرم اخم و تخم می کرد اما شوهر نسرین این اجازه رو هم بهشون نمی‌داد و خانواده نسرین حق نداشتند به هیچ عنوان به دیدنش برن و فقط احوالش رو دورادور از این و اون می پرسیدند،خلاصه که دختر بیچاره روزهای سختی رو پشت سر می گذاشت و کارش به جایی رسید که یه روز صبح زود وقتی همه تازه از خواب بیدار شده بودیم چادر سر کرده بود و اومده بود خونه پدرش،خیلی وقت بود که ندیده بودمش واقعاً از این رو به اون رو شده بود انگار تو همون ۲،۳ ساله پیر شده بود و هیچ خبری از اون نسرین مغرور و شاداب نبود،خانوادش تا دیدنش جا خوردن و نه تنها خوشحال نشدند بلکه تو سر و صورت خودشون می کوبیدند که چطور شده تو اومدی اینجا و چرا اومدی؟
نسرین به محض اومدن گریه زاری رو شروع کرده بود و میگفت می خوام از شوهرم جدا بشم و دیگه از کتک خوردن و تحقیر شدن خسته ام و نمیتونم تحمل کنم مادرش شیون می کرد که دختر چرا رسم رو به هم ریختی و برخلاف خون بست عملکردی مگه نمیدونی نباید بدون اجازه شوهرت بیای اینجا اما نسرین از عالم دیگه ای حرف میزد و می گفت اون عوضی شوهر من نیست بلا نمونده که به سرمن نیاورده باشند من رو همین جا خاک کنید و بگید نسرین مرده اما دیگه اونجا نفرستینم،نادر قیافه حق به جانب ای به خودش گرفت و گفت یعنی چی این حرف ها؟
اون جا خونه توئه تونباید اینجا باشی برگرد سرزندگیت...
#عروس_نگون_بخت


🔥☃️ #گلونی_Laki 🌪🎵

🔵 @Alshtariii 💥
🎵🎼گُلوَنی💥Laki🎶🎶
🥀پارت یازدهم🥀@Alshtariii۰ یک بارهم باید به عنوان همسر قاتل فراری میشدم و میزدم به کوه و دشت،نگاهم افتاد به دخترم که توبغلم خواب بود،نکنه بخت اونم عین من سیاه باشه؟نکنه دخترم رو هم عین خودم ببرن به جای خون؟نه اجازه نمیدادم به هیچ قیمتی اجازه نمیدادم،هیچی برام…
🥀پارت دوازدهم🥀

@Alshtariii
دیگه توان مقابله بااین ادم هارو نداشتم،بس که شنیده بودم و سکوت کرده بودم،بس که کتک خورده بودم و سکوت کرده بودم آسی شده بودم ولی درعوض پوستم کلفت شده بودو حالادیگه خیلی قوی تر از قبل بودم...
بعداز یکی دوماه آلاخون والاخون بودن برگشتیم سرزندگیمون،زندگی که چه عرض کنم،خونه هاروسوخته بودن و و ی قسمت هایی رو خراب کرده بودن که چهارپنج روزی درگیر تعمیراتش بودیم،نادر زندان بودو معلوم نبود تکلیفش چی میشه،با گندی که نادر زده بود حسابی آبروی پدرشوهرم رفته بود و دیگه خونه نشین شده بود،میگفت حتی خجالت میکشم توروستا قدم بزنم و سرموبلند کنم،مردم همش میگن پسرمتاهلشو بایه زنه تو شهرگرفتن،یا میگن بخاطر یه زن قاتل شده و ازاین جورحرف ها،ولی مادرشوهرم پرروترازاین حرف هابود،از درون میسوخت اماتوروی من میگفت این حرفونزن مرد، خوب بکنه زن که نبوده لکه ننگ بشه برامون،منم اهمیت نمیدادم،بودونبود نادر راستش هیچ اهمیتی برام نداشت،شوهرم بودو به جرم قتل پشت میله ها وبی دلم اصلابه حالش نمیسوخت،چقدر دلم میخواست راهمو ازش جداکنم،چقدر دلم میخواست دخترمو بردارم و برم،اما جایی برای رفتن نداشتم؛خانوادم شنیده بودن که چرا نادر قاتل شده و حالا زندانه اما حتی نیومدن حالمو بپرسن چه برسه بخوان کمک کنن نجاتم بدن و طلاقمو بگیرن،یعنی نمیشدهم که این کاروبکنن چون دختری که عروس خون بس میشه باید تالحظه مرگ بمونه و هراتفاقی هم که بیوفته نباید ازاون خانواده برگرده،خانواده مقتول درخواست قصاص برای نادر داده بودن،روز نبود که باصدای گریه مادرشوهرم ازخواب بیدارنشیم،بامن خیلی بدترشده بود،بهم میگفت توخوشحالی که پسرمن افتاده گوشه زندانه،'امامن کاریش نداشتم و اصلا جوابش رو نمیدادم،پدرشوهرم میگفت من باچه رویی برم درخونه این خانواده برای رضایت؟؟؟؟نادر رو سیاهم کرده من نمیتونم،مادرشوهرم میرفت درخونه تک تک بزرگ های روستا و به پاهاشون میوفتاد بلکه بتونن رضایت بگیرن و نادرو اعدام نکنن،حتی خودش هم مینارو میزد زیربغل باهاشون میرفت بلکه دلشون به رحم بیاد و گذشت کنن اما کوتاه نمیومدن و خیلی سرسخت بودن،دوسال دیگه هم همینجوری گذشت،بالاخره مادرشوهرم باصدبار اومدن و رفتن و التماس کردن تونست دلشونونرم کنه که اعدامش نکنن،اوناهم قبول کردن که اعدام نشه اما گفتن هم چنان باید حبسش رو بکشه و ازهمه مهم تر اینکه دخترتونوبه جای خون بهمون بدین،و دختر خانواده کسی جز نسرین نبود که حالا بیست سال رو تموم کرده بود و هنوز مجرد بود...
وَ  توو  کِر  لَشِ  بیماره  مکیشم
هناسی  هم  وَ  ناچاره  مکیشِم

پِر ئی آوَختم و هامئ هلاکات
هنی هم عشق تو جاره مکیشم

#مهدی_علیزاده(سودا)
#شعر_لکی

🔥☃️ #گلونی_Laki 🌪🎵

🔵 @Alshtariii 💥
شعر •• ❤️

رَتی داغِت  مِنِن یَردَه دما تو
نصیوم هه غم و درده دما تو

دما گرمی دَسِت تا روزِ مُردِه
بهارم سی چِلَه سردَه دما تو


و به نظرم..
این قشنگ ترین توصیف از حال و روزیه که بعد از رفتن یک نفر میتونیم داشته باشیم 💔

شعر از :
رحمان مریدی بیرانوند
#شعر_لکی

مَچِم تا زندگی اِ نو شُرو بو
حَوالم بِئتی تِر اِ چِل سُرو بو

وژم خَئرا کَم اَژ ای کُهنه خاوه
بِلَم بامو وژِم چینِت دُرو بو

#علی_خدادادی(بیداد)



🔥☃️ #گلونی_Laki 🌪🎵

🔵 @Alshtariii 💥
اَرا دل مِه هَماری گیونه عشقت
مِه شورَزار و چی وارونه عشقت

هونه عشقت خُماره ماریِه حال!
بِگر تِلیاک رومشگونه عشقت

#یاسر_کرمی
#شعر_لکی

😍😍😍


🔥☃️ #گلونی_Laki 🌪🎵

🔵 @Alshtariii 💥
قسم وه قلب اِی یک چویچیامه
اِی وختی که تو چینه لولیامه

هناسیم کُت بیه اَر سویکِ سینه
نمزونم وه بی تو چوی ژیامه

#اردشیر_قبادی
#شعر_لکیقسم وه قلب اِی یک چویچیامه
اِی وختی که تو چینه لولیامه

هناسیم کُت بیه اَر سویکِ سینه
نمزونم وه بی تو چوی ژیامه

#اردشیر_قبادی
#شعر_لکی


🔥☃️ #گلونی_Laki 🌪🎵

🔵 @Alshtariii 💥
More