دلنوشته‌های تاریخیِ علی مرادی مراغه‌ای

Channel
Logo of the Telegram channel دلنوشته‌های تاریخیِ علی مرادی مراغه‌ای
@Ali_Moradi_maragheiePromote
13.77K
subscribers
147
photos
43
videos
1.2K
links
همیشه از ما می پرسند چرا زخمهای بسته شده را دوباره باز میکنید؟ میگوییم چون آن زخمها، بد بسته شده اند. اول باید عفونت را معالجه کرد و بعد زخم را بست و گرنه، زخمها خودشان دوباره سرباز می کنند... ارتباط با من: @amoradym
🔻 آکادمیِ فلسفه‌ی مارزوک تقدیم می‌کند...

🔹 موضوع:
به مناسبت هفتم مهر سالروز تشکیل حزب توده ایران
(با تاکید بر نقش و عملکرد نورالدین کیانوری...)

🔸 با حضور:  علی مرادی مراغه ای
   نویسنده و پژوهشگر تاریخ

🕒 زمان: شنبه ۷ مهر ماه، ۱۴۰۳

ساعت ۲۲ بوقت تهران

🔗  لینک حضور:

https://t.me/+kNTrH-rWkmk0MzA0


❣️ از همراهی شما سپاسگزاریم...
💥معیار گزینش افراد برای مشاغل در ایران
✍️
علی مرادی مراغه ای

در تاریخ ایران، معیار گزینش افراد برای مشاغل همواره یک زخم ناسوری را ماند که البته نتایج آن چون دودی همیشه بر چشمان کشور و مردم ایران رفته است.
در زیر تنها به یک نمونه تاریخی اشاره می کنم که ببینید این زخم همچنان تازه است...!

♦️مورگان شوستر اقتصاددان، حقوقدان، وکیل و کارشناس مالی آمریکایی که در ۱۹۱۱م برای اصلاح مالیه به عنوان خزانه‌دار کل به استخدام دولت ایران درآمد خاطرات جالبی از ایرانیان و انقلاب مشروطه و دسیسه های دو قدرت روس و انگلیس بر علیه مردم ایران و نقش آنها در ناکامی انقلاب مشروطیت ایران دارد.
او به عنوان انسانی متعهد به انجام وظایفش پرداخت اما بزودی خشم روسیه و بریتانیا و خودِ مقامات فاسد ایرانی را برانگیخت که با اولتیماتوم روسیه مبنی بر اخراجش، ناچار شد مأموریتش را نیمه‌تمام رها کرده و در ۱۹۱۲م (بهمن ۱۲۹۰) ایران را ترک کند...

♦️جالب اینجاست که وقتی مورگان شوستر به همراه هیئتی پا به ایران می گذارد با هرمزخان فرستاده ممتازالدوله(وزیر دارایی ایران) ملاقات کرده و شوستر پس از معرفی همکاران خود، از هرمزخان می پرسد:
«حالا ما کجا می رویم؟!»
هرمزخان بلافاصله پاسخ می دهد:
«از این به بعد شما به جهنم می روید»!
شوستر با تعجب دوباره سوالش را تکرار می کند و هرمزخان دوباره پاسخ می دهد:
«شما به جهنم واقعی و سرزمینی که بدتر از جهنم است وارد شده اید»!
(اختناق ایران...ص۱۱)

♦️علت این پاسخ عجیب و غریب هرمزخان این بوده که چون خود وزیر دارایی مخالف ورود آمریکایی به ایران و اصلاح مالیه ایران بوده چون اصلاح مالیه ایران، نان بسیاری را که از طریق فساد مالی بدست می آمد آجر می کرد!
البته بزودی شوستر فهمید که وارد جهنم واقعی شده اما نه بدان دلیل که هرمزخان گفته بود بلکه بدان دلیل که مشروطیت ایران به گل نشسته، ایران بازیچه دو قدرت استعماری گردیده بود و در نتیجه، بزودی مخالفتها با شوستر هم از سوی مقامات فاسد ایرانی و هم از سوی دو قدرت استعماری آغاز شد و باعث اخراجش از ایران گردید!
در تاریخ معاصر ایران، من ندیده ام که کسی وجود داشته باشد که بخواهد با فساد مبارزه کند اما زمین نخورده باشد و سرانجامی شوم و تلخ نداشته باشید از امیرکبیر بگیرید بیایید تا مورگان شوستر تا مصدق و تا زمان ما...!

♦️اما برگردم به عنوان این نوشته و آن زخم ناسور:
وقتی مورگان شوستر در ۱۹۱۱م با شانزده نفر از همراهانش وارد ایران شد به جز دو نفر از بهائیان که انگلیسی بلد بودند هیچکس از او استقبال نکرد این سبب شد که او برخی از بهائیان را استخدام کند، اما سفارتخانه های روس و انگلیس که مخالف حضور شوستر و اصلاحات مالی اش بودند به دروغ شهرت دادند که مورگان شوستر برای تبلیغ بهائی به ایران آمده!
و این البته در ایران طوق لعنت بوده و برای زمین زدن کسی بسیار بُرّا...!

♦️وزیر مالیه ایران به شوستر گفت:
«بهتر است شما نوکرهای موجوده خودتان را تبدیل نمائید زیرا که همه ی ایشان متهم به بهائیت می باشند»
(تاریخ روابط ایران و...رضازاده ملک...ص۲۶۰)
شوستر شگفت زده شده می نویسد که من خیلی تعجب کردم «چرا که آن خبر برای ما بسیار تازگی و غرابت داشت و هیچوقت به این خیال ملتفت نشده بودم که باید نوکرهای خود را، امتحان عقیده بکنم، خصوصا که این حرکت برخلاف اصول و مسلک مستخدمین کشوری و ارباب قلم آمریکاست»!
تعجب شوستر نشان می دهد که معیار کشور ایران برای گزینش افراد در مشاغل نه توانایی ها و شایستگی های آنها در آن شغل، بلکه عقیده افراد مهمترین معیار بوده...!
البته خود شوستر را هم متهم به بهائی کردند و او در واکنش به این می نویسد:
«آمریکائی ها بابی نیستند ولی من خوش ندارم که دولت و ملت ایران، در عقاید مذهبی نوکران و رنگ دستمال گردن ما تصرف و مداخله کنند و اگر دولت ایران اقدامات مهمتری برای اصلاحات مملکتی فکر نکرده، بهتر است فکر بکند»
(شوستر...ص۷۷)

و اینجا به سخن ژرف افلاطون می رسیم که بیش از دو هزار سال قبل، عدالت را به معنای نشستن هر کس در جایگاه خود تعبیر می کرد:
"تنها وقتی می توان از کارها نتیجه ای نیکو گرفت که هرکس وظیفه ای مطابق ذوق و استعداد خود داشته باشد...و تنها مایه برتری، قابلیت انسانی باشد..."


لینک ورود به کانال در (اینجا)
💥آمریکاستیزی و روسیه ستیزی در آثار روشنفکران ایرانی
✍️
علی مرادی مراغه ای

غرب ستیزی و آمریکاستیزی پس از کودتای 28مرداد در میان روشنفکران ما موج می زند نگاهی به داستان نویسی دهه سی، چهل و پنجاه به روشنی گواه است و در آثار هدایت، بزرگ علوی، جلال آل احمد، غلامحسین ساعدی و... دیده می شود...

♦️هدایت در داستان کوتاه «فردا» رفتار وحشیانۀ یك سرباز آمریکایی را به تصویر کشیده:
«ما اگر یك روز کار نکنیم، باید سر بی شام زمین بگذاریم. اون ها(آمریکاییها) اگر یك شب تفریح نکنند، دنیا را به هم می زنند! اون شب، اون سرباز آمریکایی که سیاه مست بود و از صورت پرخونش عرق می چکید، سر اون زنی رو که لباس سورمه ای تنش بود چه جور به دیوار می زد!»
(«فردا»...ص۳)
در آثار بزرگ علوی نیز غرب ستیزی به کرات هست مخصوصا در رمان چشمهایش.
در آثار غلامحسین ساعدی نیز مانند «عزاداران بیل» و «دندیل» تمرکز او بر آمریکاستیزی است، ساعدی در «آرامش در حضور دیگران» به ستیز با فرهنگ غرب رفته.

♦️اما در آثار آل احمد، تقبیح غرب و تقدیس شرق موج می زند به عنوان مثال در «نفرین زمین» و «شوهر آمریکایی» و «سرگذشت کندوها» غرب ستیزی و آمریکاستیزی بی داد می کند.
موضوع سرگذشت کندوها اینست که در کوهی بلایی ناگهانی آمده زندگی زنبوران را که در طاق نمای کوهی لانه دارند نابود کرده و آنها از گرسنگی و سرما ناگزیر به کندویی پناه می برند که متعلق به دهقانی به نام کمند علی بک است که کاسه ای شیره برای گرفتن زنبوران سرگردان در کنار خانۀ خود گذاشته.
کمند علی بک محصول تلاش زنبورها را برمی دارد و از برداشت عسل زنبورها به نام و نان می رسد امّا در آخرین بار طمع بیش از حدش سبب می شود که «سهم عسل خود آن ها را نیز بر دارد و به جای آن، شیره بگذارد و این کار باعث می شود که زنبورها برای گریز از شرِّ این بلا، چاره را در گریز از کندو و بازگشت به کوه، محل زندگی اجدادی، می یابند...»
می بینید که روشنفکر ما در ضدیت با غرب و شهرنشینی و دنیای جدید و مفاهیم نو، راه حلی که ارائه می دهد بازگشت به اعماق تاریخ است و این زنبوران(مردم ایران) با عسل شان(نفت) باید از دنیای جدید فاصله بگیرند و شهر را ترک کنند!
«دردِ دل ها که تمام شد نتیجه گرفتند که هیچ کدام دست به شیره نزنند و طرفش هم نروند و... بعد هم قرار شد دور و بر گودال شیره را دیوار بکشند و روش را هم بپوشانند که بوش به دماغ مورچه ها(بخوانید امریکائیان بیگانه) نرسد»
(سرگذشت کندوها، ص۲۱»
قبل از این در کنفرانسی بنام «بررسی عوامل غرب ستیزی روشنفکران ایرانی» به این موضوع پرداخته ام(جهت دانلود
اینجا)

♦️اینکه امریکا با کودتا و سرنگونی دولت ملی دکتر مصدق، ضربه ی اساسی بر ایران و مخصوصا بر پروژه نوسازی سیاسی مردم ایران زد شکی وجود ندارد اما در مقایسه با کارنامه سیاه روسیه باید گفت که هیچ کشوری به اندازه روسیه به ایران ضربه نزده، اما در آثار نویسندگان و روشنفکران دوران جنگ سرد، این غرب است که اهریمن بوده نه روسیه...!

♦️اما در اینجا یک استثنا وجود دارد و اینکه، تنها در آثار غلامحسین ساعدی علاوه بر آمریکاستیزی، روسیه ستیزی نیز وجود دارد منظورم داستان «غریبه در شهر» ساعدی است که برای اولین بار در میان آثار داستانی، رد پای قشون روسی و جنایتهای آنها به چشم می خورد...!
آیا این بخاطر این نبوده که غلامحسین ساعدی ترک و زاده آذربایجان بوده و تاریخ آذربایجان مشحون از زخمها، داغ ها و دارهای روسها بوده و ناخوداگاهانه در قلم ساعدی جاری شده؟!
هر چند در فضای چپ زده ی آن سالها به روسیه تزاری حمله کرده نه به شوروی کعبه آمال حزب توده!
اما خود همین نیز غنیمت بوده که جنایات روسها در حوادث تلخ ۱۲۸۸ش را بازآفرینی کرده و مظلومیت ثقه الاسلام تبریزی را در سیمای شیخ دوزدوزانی و یا در قتل حیدر بدست روسها را به تصویر کشیده:
«نجف پابرهنه و نعره کشان از در مدرسه وارد شد و درحالی که به سر و صورت خود می زد شروع کرد به داد و فریاد: "آقا رو گرفتن، آقا رو گرفتن، آقا رو گرفتن...»
(غریبه در شهر...ص۱۷)
گر چه در رمان، حملات ساعدی بر روسیه تزاری بوده نه اتحاد جماهیر شوروی که از ترس هژمونی حزب توده بر محافل روشنفکری آن زمان، کسی را یارای حمله به آن نبوده! اما با این حال، این خود غنیمیتی بوده که ساعدی به عنوان یك روشنفکر، رسالت خود را فراموش نکرده و سابقۀ تلخ تاریخی اشغال و تجاوز یك کشور بیگانه را در قالب رمانی بازگو کرده...

♦️آنچه عجیب است اینکه امروزه برخی از همشهریان ناآشنا به تاریخ، در پرداختن به ناکامی مشروطه و نقش و جنایات روسها در آذربایجان و اعدام آزادیخواهان تبریز، بیشتر یقه غرب و فراماسونها و حتی ستارخان ها و باقرخان ها را می گیرند نه قشون جنایتکار روسی یا لیاخوف قزاق را...!
شاید بخاطر این بوده که محمدعلی شاه مستبد، دست پرورده شاپشال روسی، پناهنده به روسها و رفیق گرمابه و گلستان روسها بوده...!
💥یکی از تلخ ترین تصاویر تاریخ ایران...!
✍️
علی مرادی مراغه ای

فیلم کوتاه و کمیاب زیر را از منابع روسی برداشته ام که مربوط است به بزرگترین شکست ایران یعنی فتح قلعه ایروان از سوی روسها که امروز ۴ مهر سالروز آن است...

♦️قلعه ایروان در ۱۵۰۴م بدستور شاه اسماعیل صفوی و بدست وزیر او روانقلی خان در ساحل رودخانه «زنگی»ساخته شده و مقاومترین قلعه ایرانیان بود، که بیش از ۲۳ سال، استوار در مقابل حملات روسی مقاومت کرده اما سرانجام، در آخرین حمله روسها به فرماندهی ژنرال پاسکویچ و البته با خیانت ارامنه داخل قلعه به زانو در آمد.
پس از سقوط این قلعه بوده که روسها از ارس گذشته تا اشغال تبریز پیش آمدند و شاه قاجار مجبورا به قرارداد ترکمنچای تن داد.

♦️این فیلم که دارای نریشنِ زبان روسی و با زیرنویس ترکی است با نقاشی معروف «سقوط قلعه ایروان» اثر هنرمند روسی«فرانس آلکسیویچ روبو» شروع می شود و فیلم با همین نقاشی بغایت تلخ نیز پایان می یابد.
به نظرم ،این نقاشی یکی از تراژیکترین صحنه های تاریخ ایران را نشان می دهد که در آن، قشون ایرانی پس از شکست، تسلیم شده و تفنگهای خود را به زمین گذاشته و روسها اسرای ایرانی را به زندان تفلیس منتقل می کنند...
البته، در کنار این تصویر تلخ، از تماشای هیبت و عظمت این قلعه که با امکانات پانصد سال پیش، بدستور شاه صفوی ساخته شده، حسی از غرور و افتخار به هر ایرانی دست می دهد...!
این قلعه از خاک رس و سنگ ساخته شده و در اطراف قلعه، چاله‌ های عمیق و پهن کَنده شده بود که چاله ها از آب پر می شدند. قلعه از سه طرف توسط حصارهای دو لایه محصور و دارای هفده برج بود.

♦️ژنرال پاسكويچ با قواى خود در اواسط اكتبر ۱۸۲۷م عازم فتح اين قلعه شد، قلعه به محاصره روسها در آمده و در زیر شلیک بی امانِ توپهای روسی، روزها مقاومت کرد که به نوشته منابع خارجى، ۶ روز و به نوشته منابع ایرانی ۱۲ روز مقاومت کرد اما سرانجام، در نتيجه اصابت گلوله های توپ، چند نقطه اطراف ديوار و برج و باروى قلعه تَرَك برداشت و شب هنگام يك ارمنى بنام قاراپت با چند نفر ديگر، پشت دروازه قلعه آمده، دروازه را بر روى قوای روسی گشودند!
ارامنه ساكن قلعه حتی برخی از قوای ایرانی مانند سارى اصلان و یارانش را که هنوز مقاومت می کردند دستگير کرده و به ژنرال پاسکویچ تحويل دادند!.
خاچاطور آبوویان در کتاب خود بنام«زخم‌های ارمنستان» بی آنکه به خیانت ارامنه داخل قلعه اشاره کند در باره غرش توپهای روسی می نویسد:
«قلعه ایروان در دود گم شد پنج روز و پنج شب توپها بی امان می ‌غریدند. مثل اینکه آتش الهی بوده که بر شهرهای سدوم و گمورا از بالا ‌می بارید قلعه ایروان گاهی مثل چراغ نورانی می شد و سپس خاموش می گردید آنقدر گلوله های توپ به سر و قلبش خورده بود که جانش به لبش رسیده بود...»

♦️سرانجام قلعه معروف ایرانیِ ایروان به تصرف روسها در می آید و پادگان آن که ۴۰۰۰ سرباز ایرانی می شد تسلیم گردیده فرمانده قلعه، حسن خان و ۲۰۵ مقام بلند پایه اسیر شده را دست بسته به زندان پترزبورگ فرستادند.
حدود ۱۰۰ توپ و مقادیر زیادی تفنگ و غنایم جنگی دیگر که در تصویر آمده به تصرف روسها در می آید.
پاسكويچ بخاطر اين پيروزى بزرگ از تزار، لقب ايروانسكى و نشان سن جورج دريافت كرد.
سقوط ايروان، روحيه جنگى سربازان ايرانى را به كل تخريب نموده دسته دسته فرار از خدمت بالا گرفت، بطورىكه پس از اشغال ايروان توسط روسها، فقط ۳۰۰۰ نفر سرباز براى عباس ميرزا باقى مانده بود و از ۶۰ هزار سربازى كه فتحعلی شاه در اختيار داشت حدود ۵۰ هزار نفرشان فرار كرده بودند و روسها از ارس گذشته تا اشغال تبریز پیش آمدند.
(سالهای زخمی...صص۳۱۱الی۳۱۵)

♦️سقوط قلعه ایروان برای ایران تکان دهنده بود و همچنین برای روسها چنان مهم بود که در روسیه مدال مخصوص فتح قلعه ایروان درست گردیده و به سربازان روسی اهدا می شد!.
در آرشیوهای روسی شاید دهها اثر، نوشته و فیلم در مورد این قلعه و تسخیر آن وجود دارد اما در ایران مثل بسیاری از حوادث تاریخی، دریغ از یک تصویر یا فیلمی یک ثانیه ای...!

♦️این قلعه عظیم پس از تصرف روسها همچنان موجود بود تا اینکه در زلزله سال ۱۸۵۳م. دیوارهای قلعه به شدت آسیب دید اما نمادهای ایرانی همچنان موجود بود که متاسفانه در دهه ۱۸۸۰م. بخشی از دیوار شمالی قلعه تخریب گردیده و کارخانه تولید کنیاک درست کردند و سپس تمام آثار و معماری مربوط به ایرانی و اسلامی را تخریب کردند...
ایرانیان، دیگر پس از این شکست سهمناک و تبعات قرارداد ترکمنچای، هرگز کمر راست نکردند و با این شکست و قرارداد ترکمنچای پای به معادلات دنیای جدید گذاشتند...

در این فیلم شش دقیقه ای، قلعه عظیم و شکوهمندی که بیش از پانصد سال قبل توسط ایرانیان ساخته شد دیده میشود.
اما شوربخت ملتهایی که بجای اکنونشان، به گذشته شان حسرت می خورند و افتخار می کنند...!
💥دفتر آدمیت را خالی دیدم...!
✍️
علی مرادی مراغه ای

عکس حاج سیاح به مناسبت سالروز درگذشت او.
آن زمان که فروش امتیازات به روس و انگلیس امری عادی شده بود حاج سیاح مینویسد:
«روزی حاجی میرزا ابوطالب زنجانی در محفلی، نخست وزیر علی اصغرخان اتابک را به باد تمسخر گرفته گفت:
علی اصغرخان! ایرانیان را خیلی ارزان فروختی، من حساب کردم هر فرد ایرانی بدولت خارجه به پانزده قران فروخته شده!
و اتابک جواب داد:
«خیلی گران فروخته ام چون ایرانیان نفری دو قران بیشتر نمی ارزند!»
(خاطرات حاج سیاح...ص۵۱۱)
«همه‌جا مردم در فشار جهل و ظلم هستند؛ ابدا ملتفت نيستند كه انسان هستند و انسان حقوقى دارد»
(ص۱۷۳)

♦️تصویر پایین: حاج سیاح و میرزا رضا کرمانی در زندان قزوین.
ناصر پورپیرار این عکس را جعلی دانسته مینویسد:
«زیرا پنجه و انگشتان پای در کند میرزا رضا رو به آسمان و پنجه و انگشتان پای بسته در کند حاج سیاح رو به زمین دارد»
(کتاب چهارم، برآمدن...۳۱)
اما پورپیرار نمیداند که پاهای سیاح رو به آسمان نیست بلکه براساس منابع«مچ پاهایش زخم شده و به توصیه حسین قلی بیک پارچه ای را میان پا و کند قرار داده» مانند این
عکس.
دانلود سفرنامه سیاح
اینجا.
💥انقلابیون ۵۷ این کتابها را می خواندند...!
✍️
علی مرادی مراغه ای
این کتابها به روشنی دغدغه و شاکله فکری آن نسل را بر ملا می کند یعنی سیطره اندیشه چپ و غرب ستیزی. من کتابی در مورد دمکراسی یا آزادی های فردی ندیدم که بیشتر خوانده شود...!
عجیب اینجاست که خواندن بسیاری از این کتاب ها ماهها و سالها زندان در پی داشت!
در زمان محمدرضاشاه ماده پنجمی در دادرسی ارتش بود که مربوط به کتاب خواندن بود و بین شش ماه تا سه سال زندان داشت...

♦️اما کتابهای بیشتر خوانده شده:
بشردوستان ژنده پوش ، رابرت ترسال
چگونه فولاد آبدیده شد؟، نیکلای آستروفسکی
مارکسیسم و مسائل زبان شناسی، یوسیف استالین
مقالات احسان طبری
جامعه شناسی، احمد قاسمی
مادر، ماکسیم گورگی
اصول مقدماتی فلسفه، ژرژ پوليتسر
آثار صمد بهرنگی مخصوصا کتاب ماهی سیاه کوچولو
کتابهای علی شریعتی
غربزدگی نوشته جلال آل احمد
آثار ولادیمیر لنین
میراث خوار استعمار نوشته دکتر مهدی بهار
آنها که زنده اند نوشته ژان لافیت
برمی گردیم گل نسرین بچینیم نوشته ژان لافیت
و کتابهای جلد سفید که با آغاز انقلاب پیاده روها را پر کردند...

البته کتابهای دینی مانند فیلسوف نماها و ...را نیاورده ام...
Forwarded from اتچ بات
💥تمامی تمدن را ما خیالباف ها بوجود آورده ایم...!
✍️
علی مرادی مراغه ای
امروز دیدم زادروز كريستُف كُلُمب دريانورد و کاشف قاره آمریکاست.
از زندگی او فیلمی بنام فتح بهشت به کارگردانی ریدلی اسکات
ساخته شده که البته تفاوت آشکاری بین تاریخ واقعی و این فیلم هالیوودی وجود دارد مثلا رفتار وحشتناک، بی رحمی و برده‌سازی بومیان آمریکا توسط کریستف كُلُمب در این فیلم وجود ندارد!
زمانیکه پای کلمب و ملوانانش به باهاما رسید مردمان بومی به آنها غذا داده و از آنها استقبال کردند، كريستُف
کلمب در سفرنامه اش می‌نویسد:
«آن‌ها … برای ما طوطی و کلاف‌های کتان و نیزه و خیلی چیزهای دیگر آوردند آن‌ها با کمال میل هر چه داشتند با ما مبادله کردند… آن‌ها با خودشان اسلحه نداشتند و نمی‌دانستند اسلحه چیست، چون وقتی به آنها شمشیری نشان دادم لبه‌اش را گرفتند و به خاطر ناآشنایی دستشان را بریدند. آن‌ها آهن نداشتند... می‌شود برده‌های خوبی از آن‌ها ساخت … با پنجاه مرد می‌توانیم همه را تحت تسلط درآوریم»!
براستی کدامیک از اینها متمدن بودند؟! بومیانی که به تازه واردان غذا داده و از آنها استقبال کردند یا تازه واردانِ کاشف که در فکر این بودند که چگونه می توان آنها را برده ساخت...؟!

♦️اما در این فیلم سکانسی ماندگار هست که بارها آنرا دیده ام در پایان فیلم و پایان عمر كريستُف كُلُمب که با حکومت اسپانیا اختلاف پیدا کرده و از سوی حکومت طرد میشود و حکومت می کوشد تا نام او در تاریخ اسپانیا حذف و فراموش گردد و حتی کشف دنیای جدید به شخصی دیگر یعنی آمریگو وسپوچی نسبت داده میشود!
در این سکانس ماندگار، سانچز (مشاور ملکه اسپانیا) با طعنه و تمسخر به كريستُف كُلُمب می گوید:
تو یک خیالپردازی!
و كريستُف كُلُمب با اشاره به بیرون از پنجره از او می پرسد که در آن بیرون چه می بینی؟
سانچز(مشاور ملکه) میگوید: پشت بام ها را می بینم، کاخ ها و برج ها را می بینم، گلدسته ها را می بینم، دورنمایی از تمدن را می بینم...!
و كريستُف كُلُمب می گوید: همه آن تمدن، توسط افراد خیالبافی مثل من ساخته شده اند...و در تاریخ نام من خواهد ماند...

♦️علیرغم کوشش برای تحریف تاریخ از سوی اهالی قدرت، در پایان فیلم، سانچز(مشاور ملکه) با ناراحتی و با تحسر به این واقعیت اشاره می کند که اگر قرار است در تاریخ، نامی از او یا ملکه بماند فقط به خاطر و به طفیلی نام كريستُف كُلُمب خواهد بود
...!
و امروزه در تاریخ یا در همین فیلم اگر ما نامی از ملکه اسپانیا یا اهالی قدرت می شنویم بخاطر نام کاشفان، هنرمندان یا شاعران آن دوره بوده است...!

◀️این سکانس را در اینجا و یا در زیر ببینید.
✍️علی مرادی مراغه ای
❤️تابستانها یک ماهی میروم روستا در مراغه و کوه، دشت و خانه دوران بچگی و حضورِ گرم ننه ام...
جای شما خالی! ریکاوری شدم و دیروز برگشتم....
اگر پدر یا مادرتان زنده اند غنیمت شمرده، حتما سیر ببینید و لذت ببرید حضور و نفس شان لذتبخشه، چون زمانی میرسد که حسرت خواهیم خورد...
اقبال لاهوری ۶۰ ساله بود مادرش مُرده بود و خیلی بی تابی میکرد.
گفتند مرد حسابی! تو دیگه ۶۰ سال داری...!
گفته بود برای این گریه میکنم که دیگر، کسی در نیمه های شب برای من دعا نخواهد کرد...!

❤️در نوجوانی وقتی کتابی بدست میگرفتم خدابیامرز مادربزرگم میگفت کتاب نخوان! چون یا کور میشوی یا بی دین!
انگار زیاد بیراه نمی گفت، چون الان سه تا عینک دارم و...!
در روستا اکثرا به کوه، دشت و جاهایی میروم که ۴۰ سال پیش در آنجاها گوسفند می چراندم.
یک روز طبق معمول در صحرا خسته شده کنار دره روی سنگی نشسته بودم. یک مرتبه چوپان روستا با گوسفندهایش رسید تا مرا دید سلام و علیکی و با تعجب پرسید اینجا تنها نشسته اید؟!
بعدا در روستا گفته بود این علی آقا که می گویند کتاب هم نوشته مثل اینکه دیوانه شده! تنهایی نشسته بود کنار درّه...!
Forwarded from عکس نگار
💥كبريت هاى صاعقه شب را نابود
می کند...!
✍️
علی مرادی مراغه ای

شفیعی کدکنی شعری دارد در ستایش چریکها و آنها را به کبریتهایی تشبیه کرده که خودشان آتش گرفته می سوزند و شبِ سیاه دیکتاتوری را روشن می کنند...!
من در کتاب (جان های شیفته) مفصل به نقدِ جنبش چریکی پرداخته ام و البته فحش های زیادی هم شنیده ام و البته با هر نوشته ای از گروههای مختلف اعم از راست یا چپ فحش شنیده و می شنوم هر کدام از این گروهها نیز فحش های مخصوص خودشان را دارند که نثار آدم می کنند اما اشکالی ندارد چون باید این تاریخ معاصر برای نسل جوان شناخته شود تا دوباره مرتکب اشتباه نگردند...
دوستان می توانند کتاب جان های شیفته نوشته اینجانب را از
اینجا دانلود کنند.

♦️من فکر می کنم یکی از بهترین منبعی که فضای ملتهب و رادیکالیزم و خشونت انقلابی دهه چهل و پنجاه را منعکس می کند فایلهای صوتی گفتگوهای بین دو گروه یعنی حمید اشرف رهبر چریکهای فدایی خلق و تقی شهرام رهبر مجاهدین مارکسیست شده می باشد که خوشبختانه به کتاب نیز تبدیل شده و از
اینجا می توانید بخوانید...
هر دو نفر، تصفیه های خونینی در گروه چریکی خودشان انجام داده اند یعنی چهار مورد تصفیه خونین در درون چریکهای فدایی خلق توسط حمید اشرف انجام شده و در مقابل، محمدتقی شهرام نیز در گروه مجاهدین خلق پس از مارکسیست شدنش دست به تصفیه زده و مجيد شريف واقفى را ترور کرده و سپس، جسد او را در آتش سوزانده و حالا پس از مارکسیست شدن، آمده با حمید اشرف گفتگو می کنند تا باهم ائتلاف کرده و تشکیل یک جبهه ضد امپریالیستی بدهند...!

♦️برای یک لحظه یک خانه تیمی مخفی را در یک جایی از تهران تصور کنید که چهار جوان یعنی دو نفر از چریکهای فدایی خلق(حميد اشرف و بهروز ارمغانى) و دو نفر از مجاهدین خلق مارکسیست شده(تقى شهرام و جواد قائدى) در یک خانه تیمی و مخفی که در 1353 ضربات سختی نیز از ساواک خورده و بسیاری از اعضای خودشان را از دست داده اند در پشت پرده نشسته اند و همدیگر را نمی بینند و دارند صحبت می کنند و می خواهند باهم ائتلاف کرده تشکیل جبهه بدهند!
اما یکی از آنها یعنی حمید اشرف می گوید که شما کم هستید بجای تشکیل جبهه باید به ما بپیوندید و در ما حل شوید و البته در مورد کل دنیا و چین و اتحاد جماهیر شوروی و امپریالیسم جهانی و نابودی سگ زنجیری آن یعنی رژیم شاه نیز صحبت می کنند و می خواهند تصمیم بگیرند و آن بیرون هم ساواک در به در بدنبال شان است!
اعتماد به نفس نجومی و شگفت انگیز آن نسل را ببینید!

♦️شفیعی کدکنی در ستایش از جنبش چریکی آن روزها در «كوچه باغ هاى نيشابور» شعری دارد و چریکها را به كبريت هاى صاعقه تعبير كرده كه مدام كشته می شوند در حالى كه جامعه هنوز در خواب است:
كبريت هاى صاعقه
پى در پى خاموش می شوند...
اما در نهايت با فدا شدن آنها اين شعر به اینجا می رسد که:
كبريت هاى صاعقه شب را
بی رنگ می کند...
کبریت های صاعقه
شب را نابود
می کند...
فضا را می توانید مجسم کنید که حتی یک شاعر و ادیب فرهیخته ای چون شفیعی کدکنی نیز می تواند اسیر آن فضا گردد و تحت تاثیر آن اتمسفر تب آلود و رایکالیزم، در ستایش از خشونت و سیانور و سلاح بسراید و بجای اینکه با چراغ دانش و فرهنگ و خرد به جنگ سیاهی شب رود با صاعقه های پی در پی سلاح چریکی می رود...!

اما در آن فضای لعنتیِ چپ زده، مگر کسی جرات می کرد از کار فرهنگی نیز سخن بگوید...؟!

◀️کاریکاتور زیر را از یکی از مجلات چپی برداشته ام مربوط به اوایل انقلاب است...
💥گاهی سوزن کاری کند که هزاران نیزه نتواند!
✍️
علی مرادی مراغه ای

امروز ۱۵ سپتامبر برابر با ۲۵ شهریور مصادف است با كشف «پنی سيلين» توسط دكتر الكساندر فلمينگ، ميكرب شناس اسکاتلندی در ۱۹۲۸م.

♦️روزى بود كه ميليونها انسان در نتيجۀ ابتلا به بيماريهاى واگيردار به ديار عدم رهسپار مى شدند و البته آن زمانها اين بيماريها را خشم طبيعت يا بلاى آسمانى مى گفتند و همین باعث تسلیم انسانها می شد...
اما همیشه مغزهایی وجود دارد که تسلیم وضع موجود نمی گردند، چون و چرا می کنند و تمامی پیشرفتهای بشری محصول چون و چراهای همین تیپ آدمها در حوزه های مختلف است و همین مغزها سبب شد كه «واكسن» و «سرم» بيماريها شناخته شود.

♦️تا پيش از اكتشافات پاستور، عمر انسان از ۴۱ سال كمتر بود، چنانكه در قرن ۱۶ عمر متوسط ۲۱ سال در قرن ۱۷ عمر متوسط ۲۵ سال و در قرن هيجده ۲۷ سال بوده.
كشفيات پاستور یک مرتبه عمر متوسط انسان را به ۴۱ سال رسانيد.
قبل از اين كشفيات، در نتيجۀ مرگ‌ومير اطفال و شيوع بيماريهاى همه‌گير گروه كثيرى به سن كمال نمى‌رسيدند، كشف سولفاميدها عمر متوسط را به ۵۳ سال ارتقا داد، ولى اكنون با كشف و ساير آنتى بيوتيكهاى بسيار مؤثر در كشورهاى متمدن عمر متوسط انسان از ۶۳ گذشته است...

♦️مثالی از وبا در جامعه خودمان می زنم که وقتی می آمد بیشترین کشتارها را می کرد و تا رسیدن زمستان همچنان کشتار می کرد!
در وبای ۱۳۱۰ش که از هندوستان وارد شد دو سوم مردم خرم آباد مردند، اداره صحیه در شهر خرم آباد پستهای قرنطینه جهت مهار آن برقرار کرد اما بیماری از راههای دیگر مثل آب رودخانه وارد شده و از کشته ها پشته ساخت و تسمه از گرده همه کشید بطوریکه مجال دفن مردگان را نیز نداشتند!
رييس صحيّه خرم‌آباد مرحوم دكتر عباس خواجوى با تمام توان و فداکاری کوشید شهر را از ميكروب وبا پاك كند اما کار از کار گذشته بود!
او مجبور شد مبتلایان را که ۹۰ درصدشان می مردند ول کند و به واکسینه کردن افراد سالم بپردازد، عجیب اینکه، برخی افراد به واکسن زدن راضی نبودند و سربازان و پاسبانهای رضاشاهی آنها را به زور گرفته برای تلقیح به اداره صحیه می آوردند...!
(والی‌زاده معجزی، تاریخ لرستان: روزگار پهلوی...ص۲۵۹)

♦️نجم‌ الدین ابوالرجا قمی‌ در ‌ذیل نفثة المصدور زمانی که هنوز از واکسن و سوزن خبری نبود نوشته بود:
«بسيار كار به سوزن شايد كردن كه به نيزه نتوان كردن...»

(نفثة المصدور، موزه و مرکز اسناد، ص ۳۳)
هیچ وقت روابط و جهان ما انسانها به بهشت و یوتوپیا مبدل نخواهد شد اما بدون شک، تنها با دوری از توهمات و خشک اندیشی و در پیش گرفتن خرد و عقل است که می توان بسیاری از دردها و آلام انسانی را کاهش داد...
💥سالروز اعدامِ قطب زاده، یکی از سه بیق!
✍️
علی مرادی مراغه ای

۲۴ شهریور ماه سالروز اعدام صادق قطب زاده است در ۱۳۶۱ش.
همچنین در مورد قطب زاده بنگرید به این
پست و به این پست.

♦️قطب زاده بسیار ساده و زودباور و در عین حال مثل کثیری از جوانان دهه چهل و پنجاه افراطی بود، هم او بود که باور داشت و اصرار داشت که محمدرضاشاه را مانند آیشمن در قفس کرده و در سالن امجدیه تهران به نمایش بگذارند...!

♦️قطب زاده با حزب توده دشمنی شدیدی داشت و همان سادگی و زودباوری اش باعث شد که در تله ی حزب توده بیفتد و دیگر زنده بیرون نیامد...
آن زمان حزب توده چون تلاش می کرد قدرت را در ایران به زیر نفوذ سوسیال امپریالیسم شوروی بکشد و ناگزیز از تبعیّت از امام خمینی و پذیرفتن حکومت مذهبی بود و از گروههای مخالف نظام خبر جمع می کرد و به اطلاع مقامات حکومت می رساند.
رهبران حزب توده چنین می پنداشتند که این حکومت مذهبی بیش از شش ماه دوام نخواهد یافت و بعد، نوبت به خود آنها خواهد رسید!
پس از دستگیری قطب زاده که با تلاش حزب توده صورت گرفته بود «در حوزه حزبی رفیقی گفت: جانمی جان، زور ما به قطب زاده چربید، دیگر چیزی نمانده! یک کم دیگر جای پایمان را سفت کنیم، بعد یک کودتائی، چیزی،...بعدش هم شوروی را می گوئیم بیاید مثل افغانستان....به به!».
(با گامهای فاجعه، شیوا فرهمندراد...)
پرتوی در خاطراتش می گوید ارتش شوروی به تازگی افغانستان را اشغال کرده بود سرهنگ عطاریان در دیدارش با کیانوری گفت:
«رفیق کیانوری ما چیزی از رفقای افغان مان کم نداریم!».
(اندیشه پویا، شماره ۳۸، مورخه مهر و آبان ۱۳۹۵)

♦️قطب زاده که در تور حزب توده افتاد و قربانی شد هرگز نفهمید که ضربه را از حزب توده خورده است و مدام در اعترافات تلویزیونی اش از دو افسر صحبت می کرد که همان کبیری و عطاریان افسران وابسته به حزب توده بودند!
اما قطب زاده فکر می کرد که آنها ارتشی های سلطنت طلب هستند و می خواست با همکاری آنها کودتا کند! در اعترافات خود می گوید:
«آنها یک عده ای سلطنت طلب و عناصر نابابی بودند»!
و می گوید که من اشتباه بزرگی مرتکب شدم که با این اشخاص سلطنت طلب سروکار داشتم!
(بنگرید به: فیلم اعترافات تلویزیونی قطب زاده ، اردیبهشت ۶۱)

♦️البته در زندان قبل از اعدامش نیز توده ای ها ولش نکردند، در بیرون از زندان، ﮐﻤﻴﺘﻪ ﻣﺮﮐﺰﯼ ﺣﺰب توده در اﻃﻼﻋﻴﻪ ای از ﻗﻄﺐزاده شکایت کرده اعلام جرم می نمود ! و در درون زندان نیز وقتی لاجوردی، قطب زاده را به روی سن آورد تا سخن بگوید، توده ای های زندانی به همراه گروههای دیگر شعار می دادند که:
«ﺟﻤﺎران ﮔﻞ ﺟﻤﺎران، ﻗﻄﺐ زادﻩ ﺗﻴﺮﺑﺎران...».

♦️قطب زاده در ۲۴ شهریور ۱۳۶۱ش اعدام شد. قبل از آغاز کودتا و دستگیری گفته بود «انقلاب از مسیرش خارج شده، انقلاب را ما کردیم و من از حلقوم اینها می کشم بیرون.»
پس از اینکه قطب زاده با دسیسه های حزب توده به تور افتاد، کیانوری در نشریه پرسش و پاسخ می گوید:
«...قطب زاده افشا شد، ولی قطب زاده های را دیگر پیدا کنید! واقعیت اینست که قطب زاده یک پدیده اجتماعی در میهن ماست. فقط نمونه ای است از یک پدیده. برای اینکه اگر ما به برخی اسامی نگاه کنیم، می بینیم که قطب زاده یکی نیست. امیرانتظام، بنی ضدر، متین دفتری، نزیه، مقدم مراغه ای...این صورت را می شود همینطور ادامه داد و دهها نمونه دیگر هم پیدا کرد، ابوالفضل قاسمی را می شود پیدا کرد. گردانندگان جبهه ملی را می شود پیدا کرد. گردانندگان گروهک ها...».
(نشریه پرسش و پاسخ، شماره ۲، مورخه ۲۴فروردین ۱۳۶۱)

♦️اولین بار مجله چپی آهنگر وابسته به حزب توده از حرف اول نام سه نفر یعنی بنی صدر، یزدی و قطب زاده که از مسافرین پاریس بودند استفاده کرده و «مثلث بیق» را بکار برد، نشریات چپی، به این خاطر آن سه نفر را «بیق» می نامیدند که معتقد بودند آنها، وابسته به امپریالیسم سرمایه داری هستند!
(. بنگرید به: نشریه آهنگر، شماره ۴ مورخه۱۸اردیبهشت ۱۳۵۸)
و اکنون حزب توده خوشحال بود که یکی از بیق های وابسته به امپریالیسم سرمایه داری از سر راه برداشته شده! و حزب توده در بولتن داخلی خود نوشت:
«این عامل سیا و عنصر نفوذی در بالاترین رده های حکومتی پس از پیروزی انقلاب به سزای خیانتهای سنگین خود رسید...» .

(بولتن داخلی حزب توده ایران، مورخه ۲۸شهریور۱۳۶۱)
گفته شده که نورالدین کیانوری دوبار از ته دل و بلند خندیده بوده و یکی از آنها وقتی بوده که شنید قطب زاده را اعدام کردند!
Forwarded from عکس نگار
💥تغییر یا تحول...؟!
✍️
علی مرادی مراغه ای

در مورد تحلیل واقعه انقلاب ۵۷ مطالب زیادی نوشته شده اما برای من همیشه این سوال بوده که از ۱۳۵۶ تا ۱۳۵۷ در عرض یکسال چه تغییر یا تحولی در مردم ایران صورت گرفت که منجر به رخداد انقلاب ۵۷ شد؟!
بگذارید اول چند تا مثال بزنم تا اعمال مردم را ببینید...

♦️وقتی در شامگاه‌ ۱۹ بهمن‌ ۱۳۴۹ش چریکهای فدائی تصميم‌ به حمله‌ به‌ پاسگاه ‌ژاندامري‌ سياهكل‌ گرفتند خودِ دهقانان سیاهکل قبل از رسیدن ژاندارمها، چریکها را کتک زده و طناب پیچ کرده تحویل ژاندارمها دادند، اما همان مردم در ۱۳۵۷ش وقتی درِ زندانها باز شد باقیمانده چریکها را سوار بر دوش خود نموده شادیها کردند...!

♦️مثال دیگری می زنم:
اخیر خاطرات آقای مخملباف را میخواندم(خاطرات او را از
اینجا بخوانید) مخملباف در ۱۷ سالگی به همراه دو نفر دیگر در ۱۳۵۳ میخواستند پاسبانی را خلع سلاح کنند مخملباف تیر خورده زخمی می شود و مردم او را دستگیر و سوار تاکسی کرده می برند به کلانتری تحویل می دهند!
اما چهار سال بعد وقتی در ۱۳۵۷ زندانها گشوده میشود و او از زندان آزاد میگردد این بار، همان مردمی که ۴ سال پیش او را دستگیر کرده بود او را با شادی روى شانه هایشان حمل میکنند!
در اینجا چه اتفاقی افتاده...؟!
خود مخملباف می نویسد که هم «مردم تغییر کرده بودند من هم تغيير كرده بودم»
(خاطرات...ص۴۰۵)
اما اگر منظور وی از تغییر، تحول باشد، به نظر من، نه مردم تحول یافته بودند و نه مخملباف در آن زمان!
اگر مخملباف بقول خودش تحول یافته بود پس چرا حتی ۱۰ سال بعد، پس از دیدن فیلم اجاره‌نشین‌ها ساخته داریوش مهرجویی در ۱۳۶۶ در نامه‌ای به محمد بهشتی(رئیس وقت فارابی) آنرا فیلم ضدانقلابی خوانده و میخواهد نارنجک به خود ببندد تا مهرجویی را بغل کند و ضامن را بکشد! اما چون استخاره قرآن خوب نیامده پس، از منفجر کردن نارنجک منصرف میگردد..!
مردم نیز هیچ تحولی نیافته بودند البته بنیانگذار انقلاب نیز همان بوده که سالها پیش کتاب ولایت فقیه را نوشته و رخداد ۱۵خرداد ۱۳۴۲ را رهبری کرده بود...

♦️اما خود آن سیستم و محمدرضاشاه نیز هیچ تغییری نکرده بود، همان بود که در بهترین زمان، بجای دست زدن به اصلاحات، دستها در جیبِ جلیقه اش کرده در ۱۲ اسفند ۱۳۵۳حزب رستاخیز را اعلام کرده و گفته بود جای مخالفین یا زندان است یا ترک کشور...!
(تصویر روزنامه اطلاعات
اینجا)
حتی آن زمان که فرح و رضا قطبی آن نوشته را نوشتند و وادارش کردند بخواند، باز تغییری نکرده بود، هنگامی که با صدای لرزان و تپق های فراوان آن متن را می خواند و صدایش همزمان زنده از رادیوی زندان پخش می شد هر جمله که می خواند، زندانی ها پاسخ می دادند: دیگه دیر شده!
وقتی می خواند: من نیز صدای انقلاب شما را شنیدم...
زندانی ها یکصدا می گفتند: دیگه دیر شده...!

♦️و همیشه دیر می شود! و آنقدر دیر می شود که وقتی هایزر بدون اجازه و اطلاعِ او به تهران می آید و با امرای ارتش جلسه می گذارد، شاه مملکت خودش را به آب و آتش می زد تا هایزر را ملاقات کند تا بداند در جلسه چه گذشته؟!
(پاسخ به تاریخ... ص۴۱۸)
آنقدر دیر می شود که خود محمدرضاشاه در کتابش به نقل از تیمسار ربیعی(فرمانده نیروی هوایی اش) نوشته که هایزر آمد مثل موش او را از ایران بیرون انداخت!
(پاسخ به تاریخ... ص۴۲۵)

♦️پس شاه نیز تغییری و تحولی نیافته بود، هیچکس تغییری اساسی نیافته بود نه شاه، نه مردم، نه چریکها و نه مخملباف...!
تنها یک چیز اتفاق افتاده بود و آن اینکه، آن سیستمِ مجهز به ساواک، شکاف و ترک برداشته بود و مردم ایران نیز که همیشه احساس و عواطف شان بر عقلانیت شان می چربد براساس همان احساساتشان به حرکت درآمده بودند...
آنان در واقع مصداق این شعر بادكوبه‌ای بودند که ستم‌ را نشانه‌ گرفته‌ بودند: ‌
«اما
همه‌ تيرها از كمان‌ دانش‌ پرتاب‌ نشد
اي‌ كاش‌
نخست‌ جهل‌ را نشانه‌ گرفته‌ بوديم...‌»
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
💥جالب است...!
✍️
علی مرادی مراغه ای
در این ویدئو یک استاد تاریخ در دانشگاه هند به دانشجویان خود نشان می دهد که چگونه وقایع تاریخی به مرور زمان تغییر می یابد و تحریف و خرافات می شوند...

♦️پس به نظرم برای ممانعت از تحریف تاریخ و یا دست کم تحریف کمتر تاریخ، همیشه باید به سراغ منابع دست اول رفت و آن منابع دست اول را با همدیگر و در پرتو همدیگر خواند و نقد کرد و از آنجا آمد به امروز...
اما نباید از این غافل شد که حقیقت هرگز تمامی وجوه خود را مکشوف نمی سازد بقول سهراب، کار ما نه چنگ زدن بر حقیقت بلکه، پی آواز حقیقت دویدن است...
!
و بالاتر از همگی اینها اینکه، کمی سعه صدر داشته باشیم و برداشتِ خود را حقیقت مطلق ندانیم، همیشه دری و روزنه ای برای شک و نقدِ دیگران باز بگذاریم...
در اینصورت، هم به کشف حقیقت کمک کرده ایم هم به تعمیق فرهنگ دمکراسی...
Forwarded from اتچ بات
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
💥در اهمیت شناخت ریشه و تاریخ...
✍️علی مرادی مراغه ای

دیروز پانزده شهریور مصادف با روزی بود که در ۱۳۳۱ش محمد مصدق نخست‌وزیر وقت و وزیر دفاع، دستور اکیدی به تدریس تاریخ ایران برای سربازان وظیفه در پادگان‌ها داد...
بر طبق این دستورالعمل، به یک سرباز وظیفه باید در ساعات روز در پادگان‌ها و اردوگاه‌ها آموزش رزم و در ساعات اوایل شب درس تاریخ، ایران‌شناسی، شجاعت و فداکاری برای صیانت از مرزوبوم داده می‌شد تا جوان ایرانی بداند که بر روی چه خاکی زندگی می‌کند و در طول تاریخ هزاران ساله چه مردانی و چگونه از آن دفاع کرده و جان داده‌اند تا باقی و آزاد بماند...
لازم به ذکر است که قبل از مصدق در ۱۸۷۰م بیسمارک در آلمان و بعدا در حوالی ۱۹۴۰م حکومت ژاپن چنین دستوری را به سربازخانه‌های خود داده بودند...

♦️تنها داشتن گذشته به‌خودی‌خود مهم نیست؛ بلکه شناختن گذشته مهم است که شما را صاحب ریشه‌ای می‌کند و باعث میگردد شما با کوچک‌ترین بادها کَنده نشوید و اگر هم اشتباه کردید بلافاصله باز گردید و اشتباه را جبران کنید...
متأسفانه امروزه با این سریالهای تاریخی مانند جومونگ و سریال‌های بی‌ارتباط با تاریخ نه‌تنها سربازان ایرانی بلکه حتی تحصیل‌کردگان دانشگاهی نیز با تاریخ‌گذشته‌شان بیگانه هستند...

♦️در اساطیر آمده است که «آنته» فرزند آسمان و همچنین خدای زمین بود و در لیبی می‌زیست. مسافرینی که از آن دیار می‌گذشتند، مجبور بودند که با او کشتی بگیرند، اما همه از «آنته» شکست‌خورده و توسط او کُشته می‌شدند و هیچ‌کس حریف او نمی‌شد.
وقتی هرکول، قهرمان بزرگ یونانی می‌خواست از آنجا بگذرد، می‌ترسید از اینکه با «آنته» کشتی گرفته و از او شکست بخورد، به همین خاطر، ابتدا به تحقیق و تفحص پرداخت تا بداند که «آنته» نیروی خودش را از کجا می‌گیرد؟ هرکول دریافت که «آنته» فرزند زمین است و هر موقع پایش را بر زمین، یعنی مادر خود می‌گذارد نیرو و قدرت جدیدی کسب می‌کند. به همین خاطر، وقتی هرکول با او کشتی گرفت، او را از زمین بلند کرد و دیگر بر زمین نزد و همچنان «آنته» را در هوا نگه داشت. دوری آنته از ریشه و از مادر خود (زمین) باعث شد نیرویش تمام شود و در نتیجه هرکول توانست در میان زمین و آسمان به‌آسانی او را خفه کند...
این حکایت و سرنوشت تراژیک همیشگی کسانی است که به‌مانند «اسطوره آنته» از مادر خود و از ریشه خود جدا می‌گردند به بیگانه پناه می‌برند و سرنوشت محتومشان همیشه شکست و شرمساری است...

♦️اما به قول گوته ریشه اگر داشته باشی، به لبه پرتگاه هم میایی؛ اما سقوط نمی‌کنی، اشتباه هم اگر بکنی بلافاصله باز می‌گردی و به جبرانش می‌کوشی!
این ریشه یعنی تربیت یعنی شناختن گذشته یعنی نقاط قوت و ضعف و اشتباهات پدران و اجدادمان است.
این گذشته و ریشه تنها زمانی برای ما ریشه می‌گردد که به آن نگاه کنیم و آنرا بشناسیم...
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
💥برشی از فیلم حضور محمدرضا شاه پهلوی در مراسم عروسی زوج مراغه ای در روستای ورجوی در جریان اصلاحات ارضی...

✍️علی مرادی مراغه ای


♦️دوستم دکتر اصغر محمدزاده این فیلمی را به همراه توضیحاتی گذاشته اند.
(
لینک کانال ایشان اینجا)

ایشان نوشته اند جوانی مراغه ای عاشق دختر هم ولایتی خود شده بود که با جواب منفی دختر، نامه ای به محمدرضا شاه پهلوی نوشت .....و در آخر شاه در سال ۱۳۴۲ در سفر خود به مراغه در مراسم عروسی آنها شرکت نمود.
نکته ای که در این فیلم گویاست لباس های محلی، آلات موسیقی و حرکت های فولکلوریکی است که امروز در متن جامعه رنگ باخته اند.
(ظاهراً عروس حاضر در فیلم در قید حیات هستن)

♦️من قبلا در این
پست و در این پست توضیح داده ام که چرا محمدرضاشاه در این روستا برای آغاز اصلاحات ارضی در آذربایجان حضور یافته و علل آن:
اول اینکه، اصلاحات ارضی فرقه دمکرات نخست از آذربایجان و از «روستای ورجوی» مراغه آغاز شده بود. همان روستایی که صاحبش ژنرال کبیری بوده که در زمان فرقه دمکرات وزیر پیشه وری شده و پس از سرنگونی فرقه، در ۸۰سالگی اعدام گشته بود.
پس انتخاب این روستا برای آغاز اصلاحات ارضی از سوی شاه بی دلیل نبوده..
💥۱۲ شهریور ۱۳۲۴
(شهریورین اون ایکیسی۱۳۲۴)

✍️علی مرادی مراغه ای


فرقه دمکرات آذربایجان که در ۱۲ شهریور اعلام موجودیت کرده کتابها و مقالات زیادی در مورد آن نوشته شده اما می توان گفت که ۹۰ درصد این منابع آغشته به حب و بغض بوده و خارج از تاریخ نگاری علمی هستند.
در مورد این رخداد مهم تاریخی و نقاط قوت و ضعف آن قبلا ۴ کتاب نوشته ام و در اینجا در حد محدود تلگرام به چند مورد جزیی می پردازم...

♦️اول
در سال۱۳۸۳ یک کتاب مزخرفی بنام«فراز و فرود فرقه دمکرات آذربایجان» نوشته جمیل حسنلی با ترجمه فردی بنام منصور همامی توسط نشر نی منتشر شد که در واقع این کتاب، سلاخی شده دو کتاب جالب و خواندنی دکتر جمیل حسنلی بوده!
نوشته جمیل حسنلی که من اصل آنها را به زبان ترکی و انگلیسی خوانده ام ۵۶۶ صفحه بوده اما این مترجم، کتاب او را به میل خود سلاخی کرد و در ۲۳۹صفحه بیرون داده...! کاری عجیبی که تنها در ایران می تواند صورت بگیرد.
و عجیب اینکه نشر نی که یکی از با سابقه ترین ناشران کشورمان آنر منتشر کرده بود!
و عجیبتر اینکه دو تا از اساتید با سابقه دانشگاه تهران(اسم شان را ذکر نمی کنم) در همان زمان انتشار در مطبوعات پایتخت به تبلیغ و معرفی آن کتاب پرداخته و آنرا یکی از مهمترین منابع در مورد فرقه دمکرات آذربایجان نامیده بودند و البته کتاب نیز به چاپهای متعدد رسیده که چاپ چهارم آنرا دیده ام...!

♦️دوم
در ۲۱ آذر ۱۳۲۵ش وقتی ارتش وارد آذربایجان شده و فرقه دمکرات سرنگون شد در تهران نه تنها مطبوعات وابسته به دربار، بلكه مطبوعات تقريباً بی ‌طرف نيز ميكوشيدند از قشون دولتی به عنوان يك «ناجي آذربايجان» یاد کنند و می نوشتند:
«در هنگام ورود ارتش به تبريز كه امروز صورت گرفت بقدری از طرف اهالی گوسفند و گاو قربانی شد كه در سطح خيابانها جوئی خون راه افتاد»
( مرد امروز، محمد مسعود، شماره ۸۶، مورخه ۲۳ آذر ۱۳۲۵ص ۹).
البته، هیچکدام از این مطبوعات، اشاره نکردند که حتی آدم هم قربانی میکردند یعنی افراد فرقه را دستگیر کرده مثل گوسفند در پای ارتش سرمی بریدند!
(بنگرید به: مجله خوی نگار،مجله خوی نگار، دوره سوم شماره ۶ اسفند ۱۳۹۱)

♦️سوم
پس از سرنگونی فرقه دمکرات وقتی طبق معمول تمام حوادث کشورمان!...زمانِ نابودی آثار فرقه رسید پس از فراغت از نابودی تابلوهای مغازه ها به زبان ترکی و سوزاندن کتاب و نشریات ترکی، نوبت به شناسنامه ها رسید!
یعنی شناسنامه هایی که در زمان فرقه دمکرات صادر شده بود...
در اسناد کتابخانه ملی به سندی در این رابطه برخوردم که هیئتی از تهران برای این کار به آذربایجان فرستاده می شود و ماموریت این هیئت، تعویض اسناد و شناسنامه های صادره مربوط به دوره فرقه دمکرات آذربایجان است...!

♦️چهارم
سالها بعد که همه ساله جشن ۲۱ آذر از سوی حکومت پهلوی در شهرهای مختلف ایران برگزار می شد، حکومت، فرهنگیان و کارمندان مختلف را تشویق می کرده که در ستایش محمدرضاشاه به عنوان «ناجی آذربایجان» شعر بگویند و ترفیع بگیرند...!
امروزه بسیاری از این شعرها که توسط برخی کارمندان و معلمان سروده شده هنوز در آرشیو سازمان اسناد ملی ایران موجود هستند و من آنها را بررسی کرده ام...
مثلا در یک نمونه، معلمی در قم شعری در ستایش شاه به عنوان «ناجی آذربایجان» سروده و رئیس آموزش و پرورش آن ناحیه، شعر را به همراه نامه ای در۱۳۴۷ش. به دکتر فرخ‌ رو پارسا که وزیر آموزش و پرورش در دولت هویدا بوده فرستاده...

🔸در زیر تصویر برخی از این اسناد را آورده ام:


http://www.upsara.com/images/o993189_.jpg
Forwarded from اتچ بات
💥به مناسبت سالروز شهادت رئیسعلی دلواری
✍️
علی مرادی مراغه ای

 امروز ۱۲ شهریور سالروز شهادت رئیس‌علی دلواری رهبر قیام جنوب در تنگستان و بوشهر بر علیه متجاوزان بریتانیا در۱۲۹۴ش است...
او به مدت هفت سال مبارزه کرد از همان زمان به توپ بستن مجلس که قیام تبریز به رهبری ستارخان آغاز می‌گردد قیام دلیران تنگستان نیز به رهبری رئیسعلی دلواری آغاز شد...

 ♦️من هر موقع مطلبی و مقاله‌ای در مورد رئیسعلی می‌خوانم بلافاصله نخل‌های سرکش جنوب در ذهنم مجسم می‌گردد و یاد فیلم «شجاع دل» یا رمان «شجاع دل» و قهرمان آن ویلیام والاس مبارز اسکاتلندی می‌افتم!

♦️شباهت‌های عجیبی میان این دو مبارز یعنی مبارز جنوب ایران با مبارز اسکاتلندی وجود دارد:

 ⭐️هر دو انسانی ساده و روستایی بودند که در کوران مبارزه به قهرمان بدل شدند و برای دفاع از استقلال و هویت خود در مقابل تجاوز استعمار انگلیس ایستاده و مردم را برای رهایی و آزادی رهبری کردند...
⭐️ هر دو سرانجام در این راه جان دادند و عجیب‌تر اینکه، هر دو در ۳۳ سالگی جان دادند!
⭐️هر دو با دست‌های خیانت از خودی و خنجر از پشت سر، کشته شدند:
رئیسعلی توسط مزدوری بنام غلامحسین تنگکی از پشت سر هدف گلوله قرار می‌گیرد و والاس با خیانت خود اسکاتلندی‌ها که دستمزد خیانتشان نیز گرفتن زمین بود از ارباب انگلستان!
⭐️انگلستان بارها خواست با تطمیع هر دو، دست از مبارزه بردارند؛ اما هر دو در مقابل تهدید و تطمیع‌های وسوسه‌انگیز انگلستان تسلیم نشدند تا سرانجام با آفتاب و باد وداع گفتند.
کنسول انگلستان هدیه‌ای چهل هزار پوندی به رئیسعلی فرستاد که دست از مخالفت با انگلیس بردارد و او پاسخ داد«کنسول انگلیس غلط کرده...!»
 والاس نیز تمام پیشنهادها انگلستان برای یک زندگی توأم با رفاه و خوشبختی(!)را رد کرد حتی در آخرین ساعات زندگی‌اش که دستگیر شده بود رئیس دادگاه از والاس خواست تنها تقاضای بخشش کند تا آزاد گردد قاضی گفت:
 «می تونی همه چیو تموم کنی، همین‌الان! سعادت، آرامش، فقط فریاد بزن بخشش و جمعیتِ حاضر نیز که نمی خواستند او کشته شود فریاد زدند بخشش، بخشش...
اما والاس فریاد زد: آزادی...!»
 پس، سر او را از بدنش جدا کردند پیکرش را قطعه‌قطعه کردند، سرش بر بلندای پل لندن قرار گرفت، دست‌ها و پاهایش به چهارگوشه بریتانیا فرستاده شد تا عبرتی باشد برای سایر انقلابیون...!

  اما نوع مرگِ «تاجِ سرِ کرانهِ» ما با «شجاع دلِ» اسکاتلندی متفاوت بود، شبیه فرهنگِ کشور اشغال‌شده‌شان بود:
 ویلیام والاس به گیوتین سپرده شد و رئیس‌علی دلواری از پشت خنجر خورد و به تیر مزدوری کشته شد؛ مانند بسیاری از قهرمانان این دیار...!

 ♦️زمانی که ستم و ظلم شدت می‌یابد مبارزه با آن نیز در هر صورت رخ می‌دهد تفاوت چندانی نمی‌کند؛ که مانند والاس بر سر ماهیگیری یا مرگ دلداده‌اش توسط انگلیسی‌ها یا به اجرا گذاشتن حق شب اول از سوی پادشاه انگلستان باشد...!
این تنها به منزله جرقه قیام است و سرانجام قیام از انتقام فردی عبور می‌کند و به انتقام یک ملت مظلوم و توسری‌خورده از یک کشور استعماری منتهی می گردد که آفتاب در سرزمین‌هایش غروب نمی‌کرد...

◀️سکانسی ماندگار از دلیران تنگستان در زیر و یا در
اینجا:
«به عزای حسین(ع) می نشینین؟ اونم با پول و برنج و روغن انگلیسی ها؟!...»
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
✍️علی مرادی مراغه ای
💥سخنرانی ماندگار ویکتور هوگو در مجلس فرانسه...
💥شهریور ماه و سفر بی بازگشت صمد عمی...
✍️
علی مرادی مراغه ای

هیچ انسانی جدا از حوادثی نیست که در زندگیش رخ داده حوادثی که در ظاهر تمام شده و به تاریخ پیوسته اند اما در حقیقت، بخشی از وجود ما گشته و در ما ساری و جاری اند و زندگی می کنند...
حوادث تلخ بی شماری که بر سرمان آوار میگردند می توانند به آسانی ما را از پای در آورند اما اگر از پای در نیاییم بدون شک انسان بزرگی خواهیم شد...!

♦️سه دوره و سه رخدادِ تلخ، تیپ و شخصیت صمد و نسل او را ساخته و آنها را بصورت عاصی و شورشگر بر علیه وضع موجود در آورد:
دوره اول:
وقتی صمد در ۱۳۱۸ش.در محله چرنداب در یک خانواده‌ تهیدست متولد شد، اوج دیکتاتوری رضاشاه و سیاستهای یکسان سازی و قلع و قمع زبانها و فرهنگهای اقوام ایرانی بود...
شهر اولین ها(تبریز) که زمانی نگین ایران بود و به عنوان دارالسطنه عباس میرزا و قائم مقام فراهانی در تمامی حوزه های سیاسی، اقتصادی، نظامی، علمی و فرهنگی پیشگام بود اینک در بدترین زمان خود به سر می برد، شهری که در انقلاب مشروطیت همه چیز خود را برای آزادی ایران از زنجیرهای استبداد مرکزی در طبق اخلاص گذاشته و انواع داغ ها و درفش ها را به جان خریده بود اما نه دژخویی محمدعلی شاه و نه درنده خویی و خشونت روسها نتوانسته بود غرورش را بشکند اما اینک، نه توسط بیگانه، بلکه استاندارش(عبدالله مستوفی) در روز روشن از هیچ توهینی و ستمی فروگذار نمی کرد! سرشماری تبریز را در ۱۳۱۹ش خرشماری می نامید...
می گفت«اینها ترکند یونجه خورده مشروطه گرفته اند حالا نیز کاه می خورند و ایران را آباد می سازند»!
(روزنامه آذربایجان،ش.6،مورخه۲۸آبان۱۳۲۰)
و افتخار میکرد که موفق شده قدغن کند تا مردم دیگر در مرگ عزیزانشان به زبان مادری عزاداری نکنند!
(ستاره،ش۱۲۰۳ .مورخه۲۵ آذر۱۳۲۰)

♦️دوره دوم:
متفقین آمدند استبداد سرنگون شده در زیر اشغال ارتش سرخ، فرقه دمکرات روی کار آمد...
این زمان، صمد هفت ساله بود چوبی را اره کرده بشکل تفنگ در آورده و به عنوان سرباز فرقه در رژه ها شرکت می کرد...
این‌ نسل,‌ تنها یک‌ سال‌ در دوره ‌حاکمیت‌ فرقه‌ دموکرات‌ آذربایجان،‌ لذت‌ نوشتن‌ و خواندن‌ به‌ زبان‌ مادری ‌خود را چشیده‌ بود اما یک شبه، تمام امیدها و آرزوهایشان در جایی دوردست در مسکو در توافق بین قوام السلطنه و دایی یوسف غرق در نفت شده و دود شده به هوا رفته بود و بدنبال آن، ناجیان آذربایجان(!) از مرکز سر رسیده از کشته ها پشته ها ساخته و صمد را به‌ همراه‌ شاگردان‌ دیگر مدارس‌، مجبورشان کرده بودند تا کتابهای‌ درسی‌ به‌ زبان‌ مادری‌ شان را به‌ آتش‌ بسپارند!
حادثه ای که‌ صمد و حلقه‌ او را برای‌ همیشه‌ داغدار زبان‌ مادری ‌شان‌ ساخت:
«کلاس اول ابتدایی بوده بچه ها را از مدارس به صف کرده و به میدان آورده تشویق میکردند در مقابل گرفتن یک آب نبات چوبی! کتابهای درسی مربوط به دوره فرقه را که به ترکی بودند به آتش بسپارند...»
(برادرم صمد بهرنگی... ص۶۰)

♦️دوره سوم:
حادثه تلخ کودتای ۲۸مرداد و باز تجربه تلخ برباد رفتن آرزوها و امیدها و فرا رسیدن زمستان بود!
حادثه ای که برای همیشه شکافی عظیم و پر نشدنی بین حاکمیت و نسل چپ زده صمد بوجود آورد، نسلی که تنها راه نجات و شکستن این زمستان را در توسل به تفنگ و سیانور می دیدند.
هنگامیکه شبح مبارزه مسلحانه و تقدیس سلاح و سیانور در سپهر سیاسی ایران پدیدار شد در دمدمه های ظهور جنبش چریکی، صمد در شهریور ۱۳۴۷ش به سفر بی بازگشت خود رفت! دوستان باقیمانده اش نیز دو سال بعد به جریان توفنده ای پیوستند که حضورش را از جنگلهای سیاهکل اعلام کرد...
اما غرق شدنش در ارس در مقایسه با فرجامِ دردناکِ دوستانش، مرگی به مراتب آسان نصیب او ساخت! مرگش، نه مانند دهها تن چون علیرضا نابدل بود که پس از شکنجه های طولانی سرانجام در اسفند ۱۳۵۰در مقابل جوخه اعدام قرار گرفت و نه مانند بهروز دهقانی بود که پس از تحمل ۹روز شکنجه های ددمنشانه، سرانجام تخت بند تنش درهم شکسته و کشته شد و نه چون غلامحسین ساعدی که در سرانجام, شاهد شکسته شدن دردناک آرمانهای اومانیستی اش شد!.

♦️از این نسل سوخته، معدودی چون ساعدی از مرگ جان بدر برده بودند اما ساعدی پایانش به مراتب دردناکتر از آنانی بود که مشتعل از امید و آرزو به استقبال مرگ رفته بودند!
ساعدی در فرجام‌ انقلاب‌ كه‌ آرمان‌هايش‌ به‌ مانند «تامارای‌ دنديل»اش‌ به‌ يغما رفته‌ بود، ناچار به‌ تبعيدی‌ ابدی تن سپرد.
آن دوستانش که زمانی، بخاطر زندگی بهتر به استقبال مرگ رفته بودند اينك‌ ساعدی‌ از دستِ زندگی، باشيشه ‌های‌ پی ‌درپی‌ و مفرط‌ الكل‌ به‌ دنبال‌ مرگ‌ می ‌دويد تا مرگ‌ او را از دست زندگی نجات دهد...!


◀️آهنگ غمناک «آی اوشاقلار صمد عمی گلمه‌دی» در زیر و یا اینجا
More