#پارت200
چشمهای فیزورهایی رنگش کمی گشاد شدن اما سریع به حالت اولشون برگشتن، آب دهنم و قورت دادم:
- بیشتر از اون چیزی که فکرش و میکردم دوستت دارم، قرار نبود این جوری بشه ولی شد.
سرش و پایین انداخت و با انگشت هاش مشغول شد، ادامه دادم:
- میدونم در حقت خیلی بدی کردم تو و تمام دخترایی که باهاشون بودم، توی این چند ماه اخیر با بیشترشون صحبت کردم و ازشون عذرخواهی کردم اما فکر نمیکنم کافی بوده باشه. از خودم بدم میاد تو برای من مثل یه تلنگر بودی که باعث شدی از خواب بیدار شم و بفهمم دارم چه غلطی میکنم. وستا دوستت دارم خواهش میکنم ترکم نکن، خواهش میکنم. هر چقدر زمان بخوای هست هر چقدر که بخوای راجبش فکر کنی من همیشه هستم تا تو بیای، هر جوری که بشه بهت ثابت میکنم که دوستت دارم.
سرش و بالا گرفت دیگه شک و بهتی توی چشمهاش نبود، توی چشمهای همیشه گرمش الان هیچی نبود.
پوزخندی زد:
- باشه، حالا اگر حرفت تموم شد برم.
درد، جملهاش خیلی درد داشت.
دختری که همیشه وقت و بی وقت بهش زنگ میزدم و اون با لبخند گرمی خودش و بهم می رسوند، حالا با سردترین حالت ممکن خواستار ترک من بود.
زود دیر شد یا شایدم من احمق بودم که ندیدم.
با بهت خندیدم:
- داری شوخی میکنی؟
از جاش بلند شد و لباسش رو تکوند:
- خب مثل این که تموم شد، من به حرفات گوش دادم ممنون میشم توام هرجایی که منو دیدی مثل ملخ بهم نچسبی و مزاحمت ایجاد نکنی من احمق بودم که با تو بودم اما الان دیگه احمق نیستم، به همین راحتی. پس دیگه بیخیال من شو و منو به حال خودم بذار و برو دنبال یه کیس دیگه برای تیغ زدن.