امروز نظرم به تقویم سال افتاد ..
20 ماه قوس 1403
تمام اتفاقات سال را از پیش چشم گذراندم و این که در خزان رنگ میوه ها ، درخت ها و طبیعت زرد و نارنجی میشود روی لب هایم لبخند جاری کرد ...!(:
خزان ، فصل خرمالو ، کینو ، نارنج ..
خزان ، فصل برگ های زرد و طلایی ..
خزان ، فصل باران های سرد ، وقتی آب باران با گِل های زمین ترکیب میشود عجب بوی خوشی در فضای خانه میپیچد ...!
در خزان حتی غروب ها و ابر های آسمان رنگ زردی به خود میگیرند ..............
خزان است و یادت تو در خاطرم موج می زند ....
صبح ها را با کلافگی ظهر می کنم و ظهر ها را با دلتنگی عصر ....
شب ها وقتی میان جمیعت خوانواده می نشینم و یاد از قدیم ها ، می شود به این فکر می کنم می شود آیا ؟؟؟
آیا امکان دارد بعد از این سالهای بد و سالهای خوب از راه برسد من و تو میان یک باغ که اطاقک های کاه گلی داشته باشد نشسته باشیم ؟؟
تو کنار پنجره نشسته باشی و کتاب مطالعه کنی ، من برایت چای بریزم و محو تماشایت شوم ...؟
سر بلند کرده نگاهم کنی و لبخندت سر شار از احساسم کند ...!!؟؟
امکان دارد بعد از این سال و آمدن بهار تو هم بیایی و منِ خشکیده و پژمرده را تازه کرده جان ببخشی ؟؟؟
امکان دارد ....؟؟
دارم آخرین روز های خزان را پشت سر می گذرانم ، می نویسم ، می خوانم ، می آموزم و ادامه می دهم چون ، به نقشه های خالقم ایمان دارم که پشتِ هر غروب طلوع جدیدی است ، و هیچ شبی نیست که پایان نداشته باشد ..
به خدا باور دارم حتی اگر جوابش صبر باشد ....(:
ماندگار ..