.
.
تکهای از نامهای که سودابه برای رستم هرگز ننوشت
تهمتن! مردم قصهی مرا از جایی یادشان میآید که من در کارِ گمراه کردنِ سیاوش بودم. هیچکس حوصله نمیکند برگردد و قصهی مرا از جایی بخواند که من؛ دختر شاه هاماوران چطور کاووس؛ پادشاه ایران را وقتی در بند پدرم بود، یاری کردم.
فردوسی خودش نوشته که من پادشاه ایران را به خرد و دانش تمام یاری رساندم تا آزادش کردم.
نه، نه، کسی این قصه را از اینجا به خاطر نمیآورد چون همه دوست دارند مرا لکّاته ببینند و از خدایشان است که من در قصه در آن آتش جزغاله میشدم.
تهمتن، بیا قصهام را دوباره مرور کنیم. من عاشق سیاوش شدم. فردوسی کلمهای از اینکه چطور عاشق او شدم ننوشت. حتا گناه نکرد تا به ذهن من وارد شود! و در قصه به این اشاره کند که سیاوش آن کسی بود که باید پادشاه ایران بود نه پدرِ احمقش. شاید این عشق میتوانست سیاوش را از مرگ هولناکش نجات دهد. شاید با این عشق اصلا دیگر لازم نبود دوباره بین ایران و توران جنگ شود. سیاوش جریره را به زور به زنی نمیگرفت و پسرش فرود اصلا به دنیا نمیآمد و سیاوش با فراموشی این مادر و پسر، مرگشان را رقم نمیزدو.... تهمتن عزیز! تو هم در قصه اشتباهات فاجعهباری داشتی اما همه تو را یک قهرمان تمام و کمال به یاد میآورند. پسرت چقدر التماست کرد نامت را بگو. گفت یا نگفت؟ بیچاره گفت« دل من همی بر تو مهر آورد/ همی آب شرمم به چشم آورد» محل نگذاشتی. وقتی زیر دستش بودی و راحت میتوانست بکشدت، کلک زدی و گفتی ببین پسر جان ما رسممان این است وقتی جوانی پیری را زمین میزند، اول نمیکشدش.
بیچاره گول خورد. نکشتت تا تو او را ناجوانمردانه کشتی.
اما با وجود این کار زشت، در نهایت در قصه تو پهلوانی و من لکّاته و خدا میداند که حرف اول و آخر را قصه میزند.
تهمتن! اما سالهای بعد اینطور پیش نخواهد رفت. مردم فرصت این را خواهند داشت که کل ماجرا را از اول تا آخر ببینند. فیلمی ساخته خواهد با نام
مالنا. در این فیلم مردم میبینند وقتی جامعه اراده میکند بر پیشانی زنی مهر لکاته بکوبد، چه کارها که نمیکند. مردم این فیلم را میبینند و برمیگردند و قصه مرا از اول میخوانند. از آنجای قصه که دختر خردمند و بامهر شاه هاماوران بودم و پادشاه ایران را نجات دادم. تهمتن! خواهی دید. چون قصهها خیلی بد نوشته شدند، کمی طول میکشد اما آخرش خواهی دید که مردم دیگر در قصه مرا لکاته صدا نخواهند کرد.
«زهرا عبدی»
https://t.center/Abdinovelist#مالنا #سودابه #شاهنامه #تبعیض_جنسیتی