.
سیاوش هر چه کرد، نتوانست در ایران بماند. بلایی نبود که سرش نیاورند.
سیاوش در
شاهنامه میتواند نماد جوان کاردان ایرانی باشد که حکومت قدرش را نمیداند. آنقدر آزارشان میدهد تا جوان خانهی بیگانه را بر خانهی پدری ترجیح میدهد و میرود.
سیاوشها هرگز دلش نمیخواهد ایران را ترک کنند اما حکومتپدران دیکتاتور با بیمهری، نسپردن امور به جوانان و حتا توطئه
موجبات مهاجرت آنها را فراهم میکنند.
بعد از مهاجرت، میبینیم سیاوش در سرزمینِ بیگانه کارنامهی مدیریتی درخشانی دارد ( هر کدام از ما سر بچرخانیم دوروبرمان نمونههای بسیار از این جوانان نخبه و کارآ داریم که رفتهاند).
او «گنگدژ» را با معماری و هنر خیرهکننده میسازد و در آن شهر باشکوه سیاوشگرد را میسازد که شوکت و آوازهی این شهر حسادت حاسدان عالم را برمیانگیزد.
شهر سیاوشگرد نماد استعداد جوان ایرانی است که در خدمتِ سرزمین بیگانه است.
شاهنامه کهنالگوی جمعی ماست. هیچ داستانی را نمیتوان یافت که ما به ساعتِ اکنون، زیستش نمیکنیم.
سیاوش یک مهاجر-تبعیدی است. از نهایت ناچاری ایران را ترک کرد.
از هر شهر و روستایی که میگذشت از اسب به زیر میآمد و خاک ایران را به آب دیده تر میکرد و میبوسید. چون لب رود جیحون(مرز یا همان گیت فرودگاه بینالمللی خودمان) رسید از اسب پیاده شد و خون گریست و با ایران وداع کرد و از مرز رد شد. به نظر من سیاوش اولین جوانِ مهاجر ایرانی در
شاهنامه است.
حکومت در کهنالگوها به نوعی پدر است. دیدیم که انکار نسل جوان، اعلام جنگ علیه آنها بود و نتیجه اش هم براندازی و انقلاب.
ماندگاری شامل حالِ حکومتی است که که پدران اجازه دهند، جوانان آنها را قد بکشند.
داستان سیاوش، داستان جوانان کاردانِ رانده شده از وطن است که هرگز نتوانستند دل از ایران برکنند.
حالا سیاوشهای در تبعید، همدیگر را یافتهاند و چنان که خود رژیم ناچار به اعتراف شده، ایرانیانی که در تمام دنیا به مناصب مهمی دست یافتهاند اکنون بزرگترین عامل تغییر رویکرد کشورهای جهان نسبت به جمهوری اسلامیاند.
و خون سیاوش هرگز در زمین فرو نرفت....«زهرا عبدی»
.
#مهسا_امینی #زن_زندگی_آزادی #شاهنامه .
https://t.center/Abdinovelist